در شبکه های اجتماعی (انگلیسی زبان و فارسی) دیدم که عده ای زیادی به این صحنه ایراد گرفتند که چرا تماشاگران ان بی ای از مهمترین شوت تاریخ بسکتبال ان بی ای با موبایل عکس و فیلم میگیرند و چرا یک دقیقه موبایل را غلاف نمیکنند تا از لحظه لذت ببرند. ایراد گرفتند که «چرا این خاک تو سر ها در لحظه زندگی نمیکنند» یا حتی دیدم یکی سوپر عرفانی شد و گفت «انقدر در تکنولوژی غوطه خورده ایم که خودمان را فراموش کردیم».
به تمام عزیزان صوفی و عرفای مدرنی که میخواهند در لحظه زندگی کنند و غوطه ور لحظات شوند دو نکته عرض کنم:
یک - ما دیگر در دوران ابوسعید ابولخیر و بایزید بسطامی زندگی نمیکنیم. زندگی در سال ۲۰۲۳ انهم در لوس انجلس رویه دیگری دارد. بخشی از تجربه لحظات مهم به اشتراک گذاشتن و ثبت کردن آن لحظه است. وقتی بچه شما اولین قدم هایش را بر میدارد اولین و منطقی ترین عکس العمل پدر و مادر بیرون اوردن تلفن و ثبت این لحظه است. تقریبا هر کسی در لوور به دیدار نقاشی مونالیزا میرود از آن عکس میگیرد، دلیلش این نیست عکسی از مونالیزا وجود ندارد، بلکه اینست که میخواهد حضور خودش در آن محل در آن لحظه را برای خودش جاودانه کند و با کسانی که دوست دارد به اشتراک بگذارد. این ثبت و جاودانه کردن تجربه است نه غوطه خوردن در تکنولوژی. این بخشی از در لحظه زندگی کردن مدرن است. ثبت لحظات چیزی بود که در دوره ابو لولو جوزجانی چون ایفونی نبود فقط در مغز فرد امکان پذیر بود، بخاطر همین میرفت توی غار مینشست و به هپروت میرفت.
دو- ثبت این شوت تاریخی چند ثانیه بود و در این چند ثانیه تماشاگران تلفن را بیرون اوردند و عکس و فیلم و لایو گرفتند. اینجوری نبود که از اول بازی تلفن به دست در حال فیلم گرفتن باشند. اگر چنین بود بسیار عجب بود. اگر کسی در سالن سینما هنگام تماشای فیلم اواتار (سه ساعت و خورده ای)تمام مدت داشت فیلم میگرفت برو یقه اون را بگیر.
خلاصه اینکه خیلی خودتان را گرفتار صحبت های عرفای اینستاگرمی نکنید. زندگی خودتان را بکنید، لحظات مهم زندگی تان را ثبت کنید و با هر کسی که دلتان خواست به اشتراک بگذارید. این در دنیای امروز ما دقیقا نمونه «در لحظه زندگی کردن» است.
نوشتن افکارم در مورد این مسئله مهم کار ساده ای نیست چون میدانم تبدیل احساسات و افکار پیچیده به کلماتی که بتواند آنها را به درستی منتقل کند چقدر سخت است. در مورد نوشتن احساسم در باب این رویداد ویژه - شکست شدن رکورد چهل ساله امتیازام - را با ظرافت و توجه بیشتری انجام میدهم چون میخوهم هیچ سو تعبیری رخ ندهد. این برای من مهم است، برای طرفداران بسکتبال مهم است و برای میراث یک ورزشکار بزرگ چون لبران مهم است
اول اینکه: دیشب لبران جیمز رکورد بیشترین امتیاز کسب شده در فصل عادی مرا شکست و اکنون او بیشترین امتیاز در تاریخ را کسب کرده. شکستن چنین رکوردی نیاز به انگیزه فراوان، از خود گذشتگی مثال زدنی و استعداد ویژهای دارد تا که یک بازیکن بتواند انقدر در ان بی ای دوام بیاورم تا این مقدار امتیاز جمع کند. این در حالی است که یک بازیکن بطور متوسط بیشتر از چهار و سال و نیم در لیگ دوام نمیاورد. کار یک بازیکن در این لیگ فقط انداختن توپ داخل حلقه نیست، رمز کار سالم نگهداشتن بدن و کسب مهارت کافی برای صعود به قله ای که هر چی بیشتر به آن نزدیک تر میشوی نفس کشیدن سخت تر است. قلهای که خیلیها فقط با دیدنش لنگ میاندازند.
کلید موفقیت اینجاست که کسب امتیاز همه فکر و ذکرت نباشد. چرا که تو گولوم (شخصیت منفی داستان ارباب حلقه ها) و رکورد امتیاز به حلقه تبدیل میشود. هدف اصلی پیروزی در مسابقه است، تا پیروزی تو را به قهرمانی برساند چون تو میخواهی طرفداران را شاد کنی، طرفدارانی که شب و روز تو را تشویق و غیر مستقیم حقوق تو را پرداخت میکنند. طرفداران یک تیم دوست دارند تیمشان قهرمان شود تا اینکه یک بازیکن رکورد کسب امتیاز را بشکند
با اینکه بسکتبال ورزش انفرادی نیست و به نظر میرسد رکوردهای انفرادی بازیکنان اهمیتی ندارد اما چون این ورزش محل درخشش ستارههاست ما دستاوردهای شخصی بازیکنان را در حد (یا حتی بالاتر از) دستاوردهای تیمی میستاییم.
اما رکوردهای ورزش بسکتبال شباهتی به رکوردهای ورزش های دیگر ندارد. در ورزشهای انفرادی رکوردها به حدی به هم نزدیک هست که هر رقابت جهانی میتواند محلی برای شکستن رکوردهای جهان باشد. اما در بسکتبال رکوردها به حدی خیره کننده است که تصور شکستن آنها و حتی محاسبه ریاضی برای یافتن احتمال شکست انها شدنی نیست.
رکورد خیره کننده کریم عبدالجبار - مجموع بیشترین امتیاز کسب شده توسط یک بازیکن در فصل عادی- پس از چهل سال اخرین رکورد قابل شکستن بود که دیشب لبران انرا شکست اما اکنون همان هم تبدیل به رکورد غیر قابل شکست شدن.
تا دیشب رکورد بیشترین امتیاز در دست کریم بود در کتاب رکوردها فقط چهار درصد با نفر دوم - کارل ملون فاصله داشت. رکورد بیشترین ریباند متعلق به ویلت چمبرلین است که با نفر دوم - بیل راسل- یازده درصد فاصله دارد. از اینجا دیگر تفاوت ها نجومی میشود. رکورد بیشتر بلوک متعلق به حکیم اولایجوان است و با نفر دوم - دکمبه ماتمومبو - شانزده درصد فاصله دارد. رکورد بیشترین پاس منجر به گل و توپ ربایی در درست جان استاکتون است که با نفر دوم - جیسون کید- به ترتیب سی و یک درصد و بیست و دو درصد تفاوت دارد. هیچ کدام از بازیکنان فعال حال حاضر در لیگ حتی به نزدیکی های نفر دوم یا سوم هم نرسیده اند.
نهایتا برای درک ابهت کریم عبدالجبار اینکه برای اینکه او بتواند در سی و نه سال گذشته پر امتیاز ترین بازیکن تاریخ باشد تنها یک سه امتیازی زد. لبران برای اینکه بتواند رکورد کریم را بشکند ۲۲۳۷ سه امتیازی زد !!!!
با فجایعی نظیر پولهای مافیای روسیه و خلیج فارس در فوتبال اروپا، ضعف مالی نسبی لیگ های شبیه بسکتبال یورولیگ و رویدادهای زیان دهی نظیر برگزاری المپیکها اکنون مشخص شده رقابتهای ورزشی سرپا و سالم تر هستند که پشتوانه اصلی درامد انها حق پخش تلویزیونی است نه بلیط فروشی، کمک دولتی، خیریه و اگهی مستقیم. لیگ موفق و محکم مالی چیزی است نظیر ان اف ال که پر درامدترین لیگ حرفه ای جهان است چون گرانقیمت ترین حق پخش تلویزیونی را دارد.
اما حق پخش تلویزیونی به عوامل بسیاری مرتبط است که سه عامل مهم آن جمعیت، فرهنگ پول خرج کردن بابت ورزش و توان مالی مخاطب وابسته است. اگر بخواهیم فقط عامل جمعیت را حساب کنیم طبعیتا حق پخش تلویزیونی مسابقاتی که به وقت مثبت ۴ یا ۵ جی ام تی (محلی هند و چین) برگزار میشود باید گرانترین حق پخش باشد چون بطور بالقوه بالای دو میلیارد بیننده را پوشش میهد اما در این دامنههای زمانی دو مشکل فرهنگ پول دادن بابت ورزش و توان مالی بالقوه بیننده وجود دارد.
به همین دلیل منطقه زمانی منفی پنج جی ام تی یا همان وقت محلی ساحل شرقی امریکا-کانادا با ارزشترین ناحیه جهان از نظر بیزنس ورزشی است. چرا که نزدیک چهل و هفت درصد از کل جمعیت امریکا و شصت و یک درصد از جمعیت کانادا با درامد سرانه هفتاد هزار دلار برای امریکا و پنجاه و دو هزار دلار برای کانادا در این منطقه زندگی میکنند. این منطقه ایست که مردمش بطور تاریخی مخترع وزرش هایی نظیر والیبال، بسکتبال، بیسبال، فوتبال امریکایی و هاکی بودند و به لحاظ فرهنگی منعی از خرج کردن برای تماشای ورزش و کالاهای اگهی شده در مسابقات ورزشی ندارند. این منطقه از جهان به معدن طلای حق پخش تلویزیونی تبدیل شده و اگر کشورهایی امریکای جنوبی (برزیل و ارژانتین) وضع مالی بهتری پیدا کنند باز هم این منطقه زمانی تقویت خواهد شد. لیگ ها و رقابتهای ورزشی که به مردم این ناحیه سرویس میدهند (یعنی در روزهای هفته بازی ها ساعت شش عصر به بعد پخش میشود و در اخر هفته از یک و دو بعد از ظهر) از نظر توانایی فروش حق تلویزیونی قوی ترین هستید.
از بی پدر هیچ کدام از این دو مفهوم نیست. منظور من از بی پدر اینجا کسی که است که بزرگتر بالای سرش نیست، کسی که مرشد ندارد، کسی که هیچ شخصی در زندگی اش ندارد که در لحظات سخت برای تصمیم گیری به او کمک کند.
پدر داشتن ورزشکار یعنی چی؟
بیست و ششم آگوست سال ۲۰۲۰ در حالی که بازیکنان ان بی ای بخاطر کرونا در حباب دیزنی در حال برگزاری پلی اف بودند خبر رسید که یک مرد سیاهپوست در ایالت ویسکانسین توسط پلیس به قتل رسیده. این ماجرا در گرماگرم جنبش مدنی سیاهپوستان امریکا علیه خشونت پلیس بود. اولین تیمی که تصمیم به اعتصاب گرفت میلواکی باکس بود که از رختکن بیرون نیامد. پس از ان همه بازی های آن روز تعطیل شد و عملا لیگ در آستانه تعطیلی قرار گرفت. در بین بازیکنان ان بی ای گروه زیادی بر این عقیده بودند که باید کل مسابقات را تعطیل کرد و به مردم در خیابان پیوست، عده ای هم میگفتند اگر به بازی کردن ادامه دهیم تاثیر بیشتری در افکار عمومی خواهیم داشت. در چنین شرایطی بازیکنان عموما به بزرگ تر های لیگ کسانی چون کریس پال، کارملو انتونی، لبران جیمز و داک ریورس مراجعه میکردند. اما این بار احساسات بازیکنان به حدی تحریک شده بود که حتی حرف این بزرگان هم برای رسیدن به نتیجه جمعی موثر نبود. اینجا بود که کریس پال و لبران جیمز به باراک اوباما، رییس جمهور سابق امریکا، زنگ زدند و از او راهنمایی خواستند. نتیجه گفتگوی بزرگان لیگ با اوباما به این شکل شد که آنها به بازی ادامه میدهند اما از مالکان تیم میخواهند اقدامات موثر و مشخصی در راستای احقاق حق اقلیتهای نژادی انجام دهند.
نتیجه این شد که بازیکنان به رقابت ادامه دادند، سالن های بسکتبال به محل رای گیری تبدیل شد، سیاه پوستان امریکا به طور بی سابقه ای در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کردند و رییس جمهور آمریکا که با نظر بازیکنان ان بی ای مخالف بود سقوط کرد.
حالا ورزشکار بجوان ایرانی را (که عموما ساختار تفکر سیاسی و اجتماعی مستحکمی ندارد و بلد است توپ بگیرد و توپ بزند) مثل یک مترسک مجبور کردند نزد جلاد اوین برود. ورزشکار بیچاره ایرانی کسی را ندارد که با او همفکری کند که در این شرایط چه باید کرد، چطور آلت اسلام نشود، چطور کاری نکند که همه محبوبیتش یک شبه نابود شود.
ورزشکار ایرانی پدر ندارد.
من هم شاگرد مدرسه بودم مثل شما با ریاضی حال نمیکردم. مشتث بگیر، ب م م ک م م بگیر، مساحت زیر نمودار حساب کن. اصلا معلوم نبود به چه درد میخوره. منم مثل شما به زور نمره و ترس کنکور طوطی واری خوندیم امد بالا تا رسیدیم دانشگاه. اما توی دانشگاه شانس اوردم. اولین باری که از ریاضی راستی راستی خوشم امد درس برنامه ریزی خطی در دانشکده بود. با چشم خودم دیدم چطوری میشه دنیای واقعی را با اعداد شبیه سازی کرد، دنیا را به فرمول تبدیل کرد، فرمول را حل کرد و با آن در دنیای واقعی تصمیم گیری کرد.حالا فهمدیم اون همه خزعبل طولی وار در مدرسه خیلی بیخود هم نبود.
حالا حکایت ان بی ای است.
این نمودارهایی که میبینید هم دقیقا همین است، تیم ها سعی میکنند دنیای واقعی را مدل سازی ریاضی کنند تا مشکل شان را حل کنند. مشکل اینست: همه میدانیم در طول هشتاد و دو بازی فصل هر هفته به سادگی هفته قبل نیست. بعضی هفته ها بیشتر بازی ها در خانه حریف است، یا بازی در برابر تیم قوی است یا بازی های پشت به پشت است، هفته دیگر بازی با تیم های ضعیف است یا شاید فاصله استراحت بازی های بیشتر باشد. اینجاست که میبینید یک تیم یهویی دو ماه اول ترکمون میزنه ولی از ماه سوم منفجر میکنه یهویی بعد از ال استار دوباره میره کف و خون (البته مساله مصدومیت هم هست). چطوری میشه مسیری که در هشتاد و دوبازی در جلوی تیم قرار دارد را از نظر سختی و سادگی شبیه سازی کرد؟
برای شبیه سازی سختی هفته به هفته بازی ها در ان بی ای یک مدل ریاضی درست کردند به نام «قوت برنامه» که بر اساس یک مدل ریاضی به هر هفته یک عدد اختصاص میدهند. این عدد از منفی دو (ابدوخیاری ترین هفته) تا مثبت دو (خین وخین ریزی ترین هفته) است. وقتی برنامه کلی فصل میاد بیرون تحلیلگران تمام اطلاعات را داخل مدل ریاضی میریزند و کل فصل را از نظر سختی و سادگی کار روی نمودار ترسیم میکنند. نمودار های این پست مدل ساده شده (کل فصل به پنج مرحله زمانی تقسیم شده) معیار قوت برنامه برای تمام تیم های لیگ است. مثلا مینه سوتا دوماه اول دهنش صاف است ولی خورده خورده تا بعد از کریسمس کار ساده میده ولی بعدش دوباره سخت میشه ولی بعد از ال استار دیگه هر هفته بازی ها راحت تر میشه و نهایتا فصل را با تیم های ابدوخیاری بصورت گشاد گشاد خاتمه میدهند.
زیاد میشنوم «اقا کارن اینها همه مافیا هستند» یا « کجایی عمو! کل بسکتبال مافیاست» مافیا نام یکی از شبکهها تبه کاری سازمان یافته در جهان است. مثل مافیای حزب الله لبنان، کوزا نوسترا و خانواده گمبینو در امریکا یا یاکوزا در ژاپن. به نظرم فدراسیون بسکتبال مافیا نیست.
چرا؟
مافیا از دیدگاه سازمانی مشخصاتی دارد که فدراسیون بسکتبال (اصولا ورزش دولتی ایران) هیچ کدام را ندارد. قدم اول مافیا یک گروه تبه کاری «سازمان یافته» است. سازمان یافته یعنی ساختار مدیریت درست و حسابی دارد و آدمهای هر پست میداند چه میکنند. چنین چیزی در فدراسیون نداریم. دوم اینکه ادمی که در بالای یک شبکه تبه کاری سازمان یافته است شخصی است که پله پله در اثر جنایت و تبه کاریها پس از سالها نشان دادن توانایی مدیریت به بالای سازمان رسیده. در فدرسیوان بسکتبال هر دلقکی میتواند رییس شود. بستگی به میزان وابستگی به راس ماجرا دارد. در مافیا مرام و قانون وجود دارد و تک تک اعضا تا سرحد مرگ به مرام و قانون گروه تبه کاری وفادار هستند. در فدراسیون همه شبها با یک چشم باز میخوابند تا رفیقشون از پشت کارد توی کمرش نکننه. در بسکتبال ایران یارو یک روز بازیکن ملی است فرداش برای سه سال محروم میشه، یکی دیگه مربی بود که حق داشتن تیم باشگاهی نداشت ناگهان ورق برگشت مربی تیم ملی شد.
به نظر فدراسیون بسکتبال ایران بیشتر شبیه سیستم مدیریت سیاره مرگ (اون اسلحه خفن در فیلم جنگ های ستاره) است و دارو دسته دارت ویدر است. یک مشت ادم بی وجود از ترس از یک بابایی که نصف بدنش سوخته و حتی بلد نیست بدود طوطی وار از او پیروی میکنند. تنها راه بالا رفتن در این سازمان اینست که نفر قبلی کشته بشه. آدمهای این سازمان اینقدر بی عرضه هستند که توی جنگ هزار تا تیر هم بزنند یکیش به هدف نمیخوره. فقط چون از بالا پول میاد میتونن سیاره مرگ درست کنند که تازه یک بچه قیزی از بیابون های سیاره تتویین میاد با یک اژدر کل سیاره را به باد فنا میده. اونم نه یکبار، بلکه دوبار.
فدراسیون بسکتبال سیاره مرگ است.
بیل راسل در فوریه ۱۹۳۴ در شهر مونرو در ایالت لویزیانا به به دنیا آمد و در همان کودکی با خانواده اش به اوکلند در کالیفرنیا جابجا شد. پدر و مادر راسل از همان کودکی به او آموختند که باید در برابر تبعیض ایستاد و تا جایی میتوانند باید سخت کار کنند تا در هر حرفه ای که هستند بهترین باشند.
در دبیرستان راسل سه بار قهرمام استان شد اما تنها یک دانشگاه از تمام امریکا به راسل پیشنهاد بورسیه ورزشی داد. در تیم دانشگاه سن فرانسیسکو بیل راسل کاپیتان بود. تیم او اولین تیم دانشگاهی در تاریخ امریکا بود که سه نفر از پنج شروع کنند تیم سیاهپوست بودند.
در بسیاری از مسابقات دانشگاهی تماشاگران تیم های مقابل و حتی تماشاگران خود سن فرانسیسکو به راسل و سیاه پوستان دیگر تیم به دلیل رنگ پوستشان توهین میکردند. وقتی در سال ۱۹۵۴ تیم دانشگاه سن فرانسیسکو در اوکلاهوما مسابقه داشت هتل محل اقامت تیم اجازه ورود به راسل و بازیکنان سیاه پوست تیم را نداد و مجبور شدند برای اقامت به خوابگاه دانشکده بروند.
راسل تیم دانشگاهش در سالها ۱۹۵۵ و ۱۹۵۶ قهرمان امریکا کرد و درخشش او بود که توجه رد ایربک، مربی افسانه ای سلتیکس، جلب کرد و برای فصل ۵۷-۵۶ با او قرار داد بست.
از همان لحظه اول تاثیر راسل روی تیم مشخص شد و در فصل اول حضورش رکورد دار بیشترین ریباند در هر بازی را کسب کرد. راسل همان سال اول تیمش را به قهرمانی ان بی ای رساند. در سال ۱۹۶۴ بازی درخشان راسل تیم سلتیکس را تشویق کرد تا بازیکنان سیاه پوست بیشتری را جذب کند. در این سال سلتیکس اولین تیم تاریخ بود که پنچ بازیکن سیاه پوست اش شروع کننده بودند.
با رهبری بیل راسل سلتیکس یازده بار قهرمان شد. او در سال ۱۹۶۹ پس از بازنشسته شدن سرمربی سلتیکس شد. او اولین سرمربی سیاهپوست در تاریخ ان بی ای بود.
بیل راسل در دورانی ستاره ان بی ای که قانون جیم کرو (جدایی فیزیکی شهروندان سفید و سیاه) در سطح جامعه در امریکا دستور کار بسیاری از ایالتهای این کشور بود. بخشی از این قانون حتی اجازه کسب تحصیلات عالیه از سیاهپوستان را سلب کرده به همین دلیل فقط یک دانشگاه از ستاره بسکتبال کشور بورسیه داد. حرفه ای شدن و ستاره بودن راسل جلوی تنفر مردم امریکا نسبت به را نگرفت. در سال ۱۹۶۱ در حالی که راسل ستاره تیم بسکتبال سلتیکس بود هتلی در شهر لگزینتون در ایالت کنتاکی ، جایی که با تیم سن لوییز هاکس بازی داشت، بخاطر رنگ پوست راسل او را بیرون کرد. اینجا بود راسل و سه بازیکن سیاه پوست سلتیکس تصمیم گرفتند به اعتراض به این رویه بازی نکنند و به باستن بازگشتند. بازیکنان سیاه پوست تیم هاکس هم به این اعتراض پیوستند و از حضور در مسابقه سر باز زدند.
او در کنار دکتر مارتین لوتر کینگ یکی از شخصیت های کلیدی راهپیمایی معروف سال ۱۹۶۳ در واشنگتن بود که از حق مدنی محمد علی برای عدم شرکت اجباری در جنگ ویتنام حمایت کرد
بیل راسل در دورانی صدای اعتراضش را به جهان میرساند که سفید پوستان نژاد پرست که در جایگاه قدرت بودند هر لحظه می توانستند او را حذف کنند (البته هنوز هم هست و دقیقا کاری که کالین کپرنیک کردند ) و برای همیشه زندگی شغلی اش به خطر بیفتد اما راسل سکوت نکرد. بیل راسل نه تنها الگوی مشخصی از با ارزشترین بازیکن تیم را برای نسل ها اینده به نمایش گذاشت بلکه نشان داد شجاعت یک ورزشکار در مبارزه با جهل و نادانی تا چه حد میتواند الهام بخش نسل های اینده باشد
انقلاب سه امتیازی یعنی افزایش شدید تعداد اقدام به شوت سه امتیازی نسبت به دیگر انواع شوت. این انقلاب از سال ۲۰۱۱ شدت گرفت و هنوز قدرت ادامه دارد. در میانه این سالها به تیم هایی برخورد کردیم مستمرا تعداد اقدام های سه امتیازی انها از اقدام دو امتیازی بیشتر بود. بزودی بیشتر بودن اقدام های سه امتیازی نسبت به دو امتیازی در یک مسابقه ان بی ای به امری کاملا عادی تبدیل خواهد شد.
اما اعتبار شروع این انقلاب متعلق به چه تیمی بود؟ گلدن استیت؟ خیر... بر اساس آمارهای منتشر شده هیوستن راکتس عامل اصلی این انقلاب بود! در دوازده سال اخیر هیوستن راکتس هشت بار جز سه تیم اول ان بی ای از نظر اقدام به شوت سه امتیازی بود. این شامل چهار سال پیاپی تیم اول بودن است. این در حالی است که گلدن استیت تنها دوبار در دوازده سال بین سه تیم اول لیگ از نظر اقدام بوده.
دلیل اینکه چرا هیوستن راکتس مهمترین تیم در انقلاب سه امتیازی است را میتوان به درل موری، مدیر سابق این تیم، که دانش اموخته انفورماتیک است و اعتقاد فراوان او به امار و ریاضیات نسبت داد. درل موری بود که بازی بسکتبال در جهان تغییر داد.
در کتاب رپچر، اثر نیک نرس، میتوانید در مورد ازمایش اماری که درل موری در تیم ریو گرانده ولی وایپرز (تیم جی لیگ متصل به هیوستن) در مورد شوت سه امتیازی انجام داد بخوانید.
پدر انقلاب سه امتیازی در بسکتبال درل موری است ولی استفن کری سمبل موفقیت این انقلاب است.
مارک تجاری جردن از مرز پنج میلیارد دلار فروش سالانه عبور کرد. با این میزان فروش مایکل جردن سالانه بیش از صد و پنجاه میلیون دلار سهم فروش از نایکی دریافت میکند. این عدد نزدیک دو برابر کل پولی است که از بازی در ان بی ای کسب کرد.
اما این موفقیت مدیون کسی است که شاید او را نشناسید
بدون این مرد این موفقیت امکان پذیر نبود. این ماجرای نقش او در این موفقیت است
ماجرا از سال ۱۹۸۱ شروع میشود. تینکر هتفیلد دانشجوی دانشگاه اورگن بود و در تیم دو میدانی این دانشگاه زیر نظر بیل بومن، مربی افسانه های این دانشگاه رقابت میکرد. تینکر در دانشگاه معماری خواند و بلافاصله در شرکت نایکی استخدام شد. مسولیت او طراحی دفاتر کاری و فروشگاه های نایکی بود. اما در سال ۱۹۸۵ همه چیز عوض شد.
اوایل دهه هشتاد میلادی نایکی گرفتار مشکلات مالی شده بود. فروش ریباک، رقیب نایکی، بسیار بیشتر بود و نایکی در حال تعدیل نیرو و اخراج کارکناش بود. در این سالها سهام شرکت نایکی پنجاه درفت افت کرد. همین زمان بود که برای نجات از ورشکستگی شرکت نایکی بین پرسنل داخلی شرکت مسابقه ای برای طراحی محصول جدید برگزار کرد و و برنده این مسابقه کسی جز تینکر هتفیلد نبود. او .بعد از مدتها التماس کردن از مدیران شرکت بالاخره عضو گروه طراحی این شرکت شد
دو سال بعد نایکی مسولیت طراحی اولین پروژه مسنقل را به تینکر داد. طراحی نایکی ایر مکس یک. هتفیلد با الهام گرفت از معماری ساختمان های مدرن در پاریس کفشی طراحی کرد که جزییات داخلی آن از بیرون دیده میشد. مدیران شرکت در ابتدا با تولید این کفش مخالفت کردند و انرا بیش از حد انقلابی نامیدند اما وقتی کفش به بازار امد فروش ان به آسمان رفت. . اینجا بود که ماجرا جالب شد.
در سال ۱۹۸۷ راب استراسر و پیتر مونرو دو نفر از اعضای اصلی شرکت نایکی که طراحان اصلی ایر جوردن یک و دو بودند ناگهان شرکت را ترک کردند تا شرکت تولید کفش مستقل خودشان را تاسیس کنند. از این بدتر که قرارداد مایکل جردن با نایکی در حال نزدیک شدن به خاتمه بود این دو نفر تمام تلاش خودشان را کردند که مخ جردن را بزنند تا به سمت شرکت تازه تاسیس انها بیاید. بخشی از نقشه آنها برای زدن مخ جردن این بود که پیتر مونرو که طراحی اصلی کفش های ایر جوردن یک و دو بود بخش زیادی از طراحی های مدل جردن سه که قرار بود به زودی تولید شود دزدید و با خودش به شرکت جدید برد. بزرگترین مشکل این بود که نایکی قراربود پنج هفته دیگر طراحی کفش جردن سه را به مایکل جردن و کارگزارش نشان دهد. اکنون که طرح دزده شده بود نایکی چیزی برای ارایه به جردن نداشت. اینجا بود که تینکر هتفیلد وارد شد و بلافاصله به ملاقات مایکل جردن رفت
با استفاده از اطلاعاتی که هتفیلد از ملافتاتش با جردن کسب کرده بود و ضرب العجل پنج هفته ای دست به کار طراحی کفش جدیدی برای نایکی شد. برنامه این بود کفش نیم ساقی طراحی کند که نقش هایی که قبلا در کفش بسکتبال دیده نشده بود روی چرم آن چاپ شده باشد.
اما قضیه به مشکل خورد
سه هفته بعد فیل نایت، مدیر نایکی و تینکر هتفیلد با یک نمونه از نایکی ایر جوردن سه سوار هواپیما شدند تا در ملاقتات با جردن درلوس أنجلس انرا به این اسطوره نشان بدهند. جردن چون داشت گلف بازی میکرد چهار ساعت دیگر به جلسه رسید. فکر میکنید با کی داشت گلف بازی میکرد؟ راب استراسر و پیتر مونرو. همان دو نفری که نایکی را ترک کرده بودند تا شرکت خودشان را بزنند. واقعیت این بود که جردن فقط با این دو نفر گلف بازی نکرد بلکه در جلسه ای شرکت کرد که این دو مدیر سابق نایکی به او پیشنهاد کردند به مارک تجاری جدیدی که انها تاسیس کرده بودند بپیوندد. نام این مارک ون گرگ بود. همین که جردن به جلسه با فیل نایت و تینکر هتفیلد رسید گفت: نشون بده ببینم چی داری
در حالی که برای همه قطعی شده بود که جردن نایکی را ترک خواهد کرد فیل نایت از هتفیلد خواست طرحش را به جردن نشان دهد. با اینکه همه در شرکت نایکی به هتفلید توصیه کردند ایر جوردن سه را مثل بقیه کفش های نایکی با علامت خاص نایکی در کنار کفش طراحی کند اما هتفیلد این کار را نکرد و علامت جامپ من (َعلامتی که اکنون مارک تجاری جردن است) برای زبانه این کفش استفاده کرد. هتفیلد گفت که این کار را یواشکی بدون اطلاع دیگران انجام داد.هتفیلد بدون اطلاع و هماهنگی با فیل نایت نه تنها کفش را با علامت جامپ من تولید کرد بلکه لباس های ورزشی دیگری که به همراه این کفش میامد را هم به جای علامت نایکی منقش به جامپ من کرد
جردن با دیدن این کفش یک دل نه صد عاشق طراحی و کفش شد و امپراطوری مارک تجاری جردن از انجا اغاز شد. نایکی به سرعت با کمک اسپایک لی پروژه موفق تبلیغاتی « حتما بخاطر کفش است» را به راه انداخت
مایکل جردن با پوشیدن جردن سه در این دانک افسانه ای از روی خط پنالتی شهرت این کفش و مارک تجاری جامپ من را به اسمان هفتم فرستاد. برای هتفیلد طراحی جردن سه شروعی برای شاهکارهای دیگر بود. هتفلید صدها کفش دیگر برای نایکی طراحی کرد که هر کدام موفقیت تجاری بسیاری را برای این مارک به همراه داشتند.
هنوز هم فیل نایک معتقد است مردی که نایکی را نجات داد جردن نبود بلکه تینکر هتفیلد بود
فهرستهای فراوانی در مورد اینکه بهترین های تاریخ چه کسانی هستند وجود دارد. اما من میخواهم فهرست مهمترین بازیکنان تاریخ را نام ببرم و اینکه چرا این بازیکنان مهم هستند، چه تاثیری در بسکتبال، زندگی یک ورزشکار حرفه ای و حتی جامعه بیرون داشتند. بسیاری از انها نامهای اشنا و ابرستاره هایی هستند که شما انها را میشناسید اما نامهایی هم هست که حدس میزنم نشنیده اید. شاید دلیل اهمیت این بازیکنان هم برای شما جالب باشد.
جرج مایکن: شاید عجیب باشد که بسکتبال از روز اول ورزش قد بلندها نبود. قد بلند را میاوردند فقط برای جامپ بال. وقتی توپ را میگرفتند او را تعویض میکردند. باور این بود که قد بلند خوب نمیدود. جرج مایکن با دومتر و هشت اولین بسکتبالیستی بود که اثبات کرد با قد بلند میتواند خوب و سریع بدود و ابر ستاره شد.
بیل راسل: بازهم شاید عجیب باشد ولی بسکتبال ورزش سیاه پوستان نبود. در ابتدای اغاز ان بی ای نود و نه درصد بازیکنان سفید بودند. تا یک دهه بعد از تاسیس لیگ محدودیتی برای تعداد بازیکنان سیاه در لیگ وجود داشت. بیل راسل کسی بود که با این باور غلط نژادی مبارزه کرد قدرت بسکتبالیست های سیاهپوست در لیگ را تثبت کرد.
اسپنسر هی وود: اولین بازیکن تاریخ بود که لیگ ان بی ای را به دادگاه برد و بالاترین مقام قضایی امریکا ان بی ای را شکست داد. او توانست قانون اجبار چهار سال حضور در دانشگاه برای درفت شدن در ان بی ای را ملغی کند.
اسکار رابرتسون: رابرتسون کسی است که ثروت همه بسکتبالیست های ان بی ای به او مدیون است. تا قبل از شکایت رابرتسون در لیگ چیزی به نام بازیکن ازاد وجود نداشت و بازیکن تمام عمر به تیمی که او را درفت کرده تعلق داشت. رابرتسون لیگ را در دادگاه شکست داد و بازیکنان ان بی ای پس از خاتمه قراردادشان به بازیکن ازاد تبدیل شدند.
جری وست: اولین ابرستاره ای که توانست بعد از خاتمه عمر ورزشی اش مسولیت مدیریت تیم (نه مربیگری) را بدست بگیرد. او یکی از موفق ترین مدیران و تیم سازهای تاریخ بسکتبال است.
ویلت چمبرلین: ویلت چمبرلین نشان داد که چگونه قدرت فیزیکی و ابعداد فوق بشری یک انسان میتواند در ورزش بسکتبال به پیروزی و کسب امارهای باور نکردند تبدیل شود. ویلت چمبرلین در یک فصل به طور متوسط پنجاه امتیاز اورد که هیچ کدام از امتیاز اوران لیگ حتی به این رکورد نزدیک هم نشدند.
کریم عبدالجبار: کریم عبدالجبار نشان داد یک ورزشکار قادر است در بالاترین سطح بسکتبال باشد ولی در عین حال فعال اجتماعی و مبارز سیاسی هم باشد.
جولیوس اروینگ، پیت مرویچ : این دو بزرگمرد انهایی بودند که بسکتبال زیبا، جادویی، اکروباتیک را به بسکتبال خشک و خط کشی شده ان بی ای افزودند.
مجیک جانسون: جانسون نشان داد پست های سنتی گارد، فورارد و سنتر فقط ساخته ذهن مربیان است که بازیکنان را با توجه به ابعداد فیزیکی داخل یک قالب زندانی میکنند. مجیک اولین ابرستاره بدون پست در تاریخ لیگ بود.
مایکل جردن: شاید کمتر بازیکنی در تاریخ به اندازه جردن در ان بی ای موثر بود. اما مهمترین تاثیر او جهانی کردن ان بی ای بود. بسیاری از مردم جهان نام مایکل جردن را معادل ان بی ای و بسکتبال حرفه ای میدانند.
ساروناس مارچیولونس، دراگان پترویچ: تا قبل از این دو بازیکن ان بی ای فقط بازیکنان خارجی را جذب میکرد که قد بسیار بلندی داشتند، کسانی چون ارویداس سابونیس. اما با حضور ماچیولونیس و پترویچ در ان بی ای امریکا فهمید گارهای خارجی میتوانند شانه با شانه ستاره های امریکای رقابت کنند.
کوین گارنت: گارنت نشان داد برای حضور در ان بی ای و درخشیدن حداقل سن وجود ندارد و این محدودیت فقط زاییده تفکر مدیران است.
الن ایورسون: ایورسون نقشه راه برای درخشش بسکتبالیست های قد کوتاه را در ان بی ای تهیه کرد. نشان داد برای ام وی پی بودن و اقای گل شدن نیازی به قد دومتری نیست
جیلین رز: ستاره های زیادی از ان بی ای بودند که پس از خاتمه عمر ورزشی وارد کارهای گزارشگری و تحلیل تلویزیونی شدند اما رز اولین بازیکن معمولی بود که در پایان عمر ورزشی وارد فعالیت های رسانه ای شد و استفاده از رسانه ها نو نظیر پادکست را باب کرد. شهرت و احتمالا درامد رسانه ای او بیشتر از شهر دوران بازیگری اوست.
لبران جیمز: جیمز کسی بود قدرت تصمیم گیری در مورد آینده ورزش یک بازیکن را به بازیکنان برگرداند. او نشان داد برای تیم درست کردن و مدیریت یک فرانچایز نیازی نیست دست و پا بسته در انتظار تصمیم گروهی کت و شلوار پوش بود. او تنها بازیکن تاریخ است که سه تیم را ساخت در حالی که خودش بازیکن این تیم هر سه تیم را قهرمان ان بی ای کرد.
استفن کری: قبل از کری گاردهای امتیازی اور زیادی وجود داشت ، حتی سه امتیازی زنان حیرت انگیز هم بود تا حدی که برای او دوازده سال سال طول کشید تا توانست رکورد سه امتیازی نفر قبل را بشکند اما او کسی بود که نشان داد میتوان با داشتن یک گارد شوت زن تیم قهرمان ساخت. استفن کری هندسه بسکتبال را برای همیشه عوض کرد.
برای درک این نکته باید ابتدا با چند مفهوم اولیه اشنا شوید:
Odd: یا ضریب برد و باخت عددی است که تعیین کننده مقداری پیروزی شما در اثر برنده شدن در شرط است.
Sport Book: بنگاه یا شخصی که شرط شما را ثبت میکند و از شما پول میگیرد و در صورت برنده شدن به شما پول میهد.
Action: شرط بندی انجام شده. میزان استقبال قمار بازان از یک شرط
Prop: شرطی که شما میتوانید پولتان را روی آن بگذارید و برنده یا بازنده شوید.
Margin: هزینه اداری ثبت یک شرط که توسط Sport Book از قمار باز کسب میشود. این هزینه ربطی به برد و باخت ندارد و در هر دو صورت از جیب قمار باز پرداخت شده
خوب حالا ماجرا چیه. هدف بنگاههای معتبر و بزرگ شرطبندی این نیست که از باختن قمار باز پول دربیاره هدف اینه که با بالابردن ترافیک action باعث بشه تعداد شرط ها افزایش پیدا کنه و طبعیتا Margin را بیشینه بکند. Sport Book پول از کجا میاره به کسانی که برنده شدند بده؟ از طریق بالانس کردن دو میزان Action در دو سمت یک شرط. چطوری Action دو طرف یک شرط را بالانس میکنه؟ از طریق تعیین و بالا بردن Odds. تمام تکنولوژی و فوت و فن کاسه گری Sport Book در تعیین Odds است. جالب اینکه این ضریب هر لحظه در حال تغییر است، حتی در حین برگزاری مسابقه.
مثلا قرار است گلدن استیت با شهرداری گرگان بازی کند (مثالی که همیشه یاد شما خواهد ماند). طبیعتا همه روی پیروزی گلدن استیت یا شکست شهرداری گرگان شرط میبندند. در این صورت همه برنده میشوند و بنگاه بدبخت میشود.
اولین چیزی که به ذهن کسانی که از شرطنبدی ورزشی چیزی نمیدانند اینست که صاحب بنگاه به استفن کری پول میدهد و میگه به شهرداری ببازد تا پول قمار بازان را بالا بکشند.
در دنیای واقعی اما چنین اتفاقی نمی افتد. Sport Book از طریق بالانس کردن Odd تلاش میکند میزان امید ریاضی (احتمال ضرب در میزان پول) دو طرف شرطبندی را یکسان کند. منظور از دو طرف یعنی کسانی که روی پیروزی و کسانی که روی شکست گلدن استیت شرط میبندند. مثلا میگویند اگر صد دلار روی پیروزی گلدن استیت شرط ببندی ده دلار برنده میشوی ولی اگر یک دلار روی پیروزی شهرداری گرگان ببنید صد دلار برنده میشوی. این شرط بینهایت سود اور ولی غیر محتمل باعث جذب بسیاری از قمار بازان میشود. وقتی تعداد اماری شرط های دو طرف بالا برود با توجه به قانون اماری اعداد بزرگ اگر Odd با محاسبه صحیح تعیین شده باشد میزان برد توسط میزان باخت ها تامین میشود و قضیه سر به سر میشود. توجه داشته باشید بنگاه از هر کسی که در دو سمت یک Prop شرط بسته است به اندازه Margin پول گرفته و گذاشته توی جیبش و اکنون که در سمت شرط بالانس شده نتیجه مسابقه ورزشی اهمیتی ندارد.
هر گونه دستکاری در نتیجه و گاو بندی باعث میشود Odd محاسبه شده از سوی بنگاه به باد برود و باعث بهم خورد بالانس Action شود. به همین دلیل است در آمریکا خود بنگاه ها هنگامی که از روی رفتار اماری مشتریان و الگوریتمهای مربوط تمایل غیر عادی قمار بازان به یک شرط کم احتمال را میبینند بلافاصله به مقامات قانونی (پلیس ایالتی و اف بی ای) خبر میدهند تا تحقیقات در مورد گاوبندی را اغاز کنند.
حالا که این را یاد گرفتید مثل خاله خانباجی هر وقت نتیجه یک مسابقه ورزشی خلاف پیش بینی شما در امد پیش در و همسایه پر نکنید «دست بنگاه های شرطبندی در کار بود»
پخش سرود ملی در مسابقات حرفه ای ورزشی در امریکا به سالهای جنگ جهانی اول بر میگردد. در این سالها مسابقات ورزشی در امریکا به عنوان یک موضوع غیر ضروری شناخته شد و منابعی نظیر سوخت و نیروی انسانی از ان گرفته شد. لیگ ها تلاش میکردند به شکلی خودشان را به جو وطنپرستانه بچسبانند و خودشان را ضروری نشان دهند سعی کردند در حین مسابقات ورزشی به شکلی این ارتباط بین ورزشی و وطنپرستی را نشان دهند. اولین مورد پخش سرود ملی امریکا در مسابقه ورزشی سال ۱۹۱۸ در فینال مسابقه بیسبال بین باستن رد ساکس و شیکاگو کابز بود. پخش این سرود باعث همراهی تماشاگران و نهایت دست ردن حضار شد. این کار در چند فینال بعدی هم تکرار شد. جالب اینکه سرود استار اسپنگلد بنر که در ان مسابقه توسط ارکستر نواخته شد هنوز سرود ملی امریکا نشده بود. این سرود در سال ۱۹۳۱ بطور رسمی سرود ملی امریکا شد. تا سالهای جنگ دوم هنوز این سرود در ابتدای همه مسابقات نواخته نمیشد. اما با شروع جنگ و تغییر افکار عمومی به سمت موضوعات وطنپرستانه این بار مدیران ورزشی لیگ های حرفه ای که از جنگ اول درس گرفته بودند برای اینکه بیزنسشان تحت تاثیر جنگ قرار نگیرد بطور برنامه ریزی شده حمایت از نیروی نظامی و وطن پرستی را به شکلی مستقیم به ورزش حرفه ای در امریکا ربط دادند. جوری که انگار حضور در مسابقه ورزشی نوعی حمایت از نیروهای نظامی امریکا در جنگ است.
لیگ فوتبال حرفه ای امریکا اولین لیگی بود که پخش سرود در هر بازی را رسم کرد. لیگ ان بی ای و ان اف ال هم از سال بعد از خاتمه جنگ دوم در بازهای مهم سرود را پخش میکردند.
در سالهای بعد از جنگ تماشاگران ورزشهای داخل به پخش سرود ملی بی توجه شدند اما مدیران لیگ فوتبال ان اف ال به این نتیجه رسیدند بازاریابی ورزشی فوتبال در قالب وطنپرستی و حمایت از نیروی نظامی کشور برای کسب درامد موثر است. به دلیل موفقیت ان اف ال از استفاده از جنگ،ارتش، وطنپرستی بقیه لیگ ها هم قضیه را جدی گرفتند.
در این روزها در لیگ ان بی ای وقتی تورنتو رپتورز در امریکا بازی دارد یا تیمی امریکایی در تورنتو مسابقه میدهد نه تنها سرود ملی امریکا خوانده میشود بلکه سرود ملی کانادا هم پخش میشود. پخش سرود ملی در ابتدای بازیهای ان بی ای روز به روز بی معنی تر میشود چرا که بازیکنان و کارکنان بسیاری از تیم ها اصلا امریکایی نیستند. از سوی دیگر اعتراض به سیاست های تبعیض امیز دولت امریکا پخش سرود در ورزش را به فرصتی برای اعتراض ورزشکاران تبدیل کرده.
دیشب اخرین قسمت از سریال وقت پیروزی پخش شد. این سریال حکایت لیکرز در دهه هشتاد است. در این بخش از سریال در مورد موضوع بحث بر انگیز ام وی پی فینال شدن مجیک جانسون مطالبی مطرح شد که جالب بود و یک نیمچه افشاگری یواشکی داشت.
برای دوستانی که با ماجرا اشنایی ندارند: در فصل هفتاد و نه هشتاد کریم عبدالجبار بازیکن اول-وسط-اخر لیکرز بود. لبران جیمز بود برای خودش. این تیم روی شاخ کریم میچرخید. مجیک جانسون سال اولی اما به سرعت داشت جایگاه مهمی در تیم پیدا میکرد اما هنوز در حد نوچه کاپیتان عبدالجبار بود. در پنج بازی اول فینال در برابر فیلادلفیا کریم عبدالجبار با فاصله زیاد بهترین بازیکن لیکرز بود. مجیک جانسون و جمال ویلکس مو به مو از نظر امار بازیکن های بعدی بودند. در صورت قهرمانی ام وی پی فینال شدن کریم روی شاخش بود اما در بازی پنجم پای او پیچ خورد و بازی ششم را نتوانست بازی کند. در بازی ششم کریم بازی نکرد و مجیک جانسون پوینت گارد سنتر بازی کرد و بی نهایت درخشید و لیکرز پیروز شد. ورزشی نویسان امریکا جایزه ام وی پی فینال را به مجیک جانسون اهدا کردند.
در این سریال که بر اساس کتاب تاریخی شو تایم درست شده نشان داد که جایزه «با ارزشترین بازیکن ورزشی نویسان امریکا» (اسم قدیم جایزه ام وی پی) به کریم عبدالجبار دادند و قرار شد بهش زنگ بزنند و خبر را بدهند (چون کریم به دلیل مصدومیت در منزل بود نه سالن) اما وسط کار دیوید استرن، معاون کمسیونر ان بی ای، به مجیک خبر داد که قرار شد که جایزه را به تو بدهند و نه کریم و ورزشی نویس ها رای شان را عوض کردند!!!
بامزه ماجرا اینست که چند اپیزود قبل دیوید استرن را نشان داد که به مجیک جانسون میگوید ما میخواهیم تو را به چهره اول لیگ تبدیل کنیم. و میدانیم که در دهه هشتاد ان بی ای مجیک جانسون (و لری برد) را به چهرهای اول لیگ تبدیل کردند تا بالاخره مایکل جردن رسیدن. شهرت مجیک در تاریخ به نجات ان بی ای ارتباط داده شده. در دهه هشتاد به خاطر حرف های سیاسی و اعتراض او به تبعیض نژاد در امریکا ان بی ای همیشه خوف داشت که او را به چهره اول لیگ (از نظر تبلیغاتی) تبدیل کند و این بود که سرمایه گذاری خودشان را روی چهره جوان تری چون مجیک جانسون متمرکز کردند. لیگ در آن روزها هراس داشت کریم حرفی بزند که مشتریان سفید پوست و نژاد پرست را از دست بدهد.
من به شایسته سالاری در ان بی ای باور دارم اما اینکه رای ورزشی نویس ها ناگهان عوض شد و حق مسلم کریم عبدالجبار خورده شد تا در شهرت ستاره ای که برای بیزنس ان بی ای سود اور است افزایش یابد مرا به فکر فرو برد. سوالی که برای من هست اینکه ایا جوایز سوال بر انگیز ان بی ای دیگر (نظیر جایزه ام وی پی درک درز) هم در راستای سیاست بیزنسی خاصی بود؟ آیا لیگ از لبران خسته شده بود؟ایا ان بی ای ورزشی نویس ها را تشویق به رای به یک بازیکن خاص کردند؟ امیدوارم اینطور نباشد ولی تاریخ نشان داد حداقل در سال هزار و نهصد و هشتاد حق یک بازیکن خورده شد تا بیزنس اینده لیگ تامین شود.
یکی از پیچیده ترین مفاهیم فرهنگی ما موضوع شکسته نفسی است. در فرهنگ ما شکسته نفسی صفتی پسندیده است و مردم انرا به عنوان مشخصه ای مثبت نام میبرند اما اینکه چقدر در تربیت ایرانی تلاش میکنیم شکست نفسی را به کودکان خودمان بیاموزیم بحث دیگری است که خارج از این پست است.
در فرهنگ دهخدا شکسته نفسی به این شکل معنی شده: خود را کوچکتر از ان چیزی که هستیم نشان دهیم یا بمایم. خود را پایین تر از چیزی که هستیم بنماییم. در فرهنگ غربی دقیقا کلمه شکست نفسی نداریم. نزدیک ترین چیزی که به شکسته نفسی هست کلمه هامبل است که به معنی اینست که اهمیت خود را پایین از چیزی که احساس میکنیم نشان دهیم. من به شخصه با مفهوم شکست نفسی به دیدگاه ساختاری مشکل دارم چون معقتدم اهمیت یک شخص باید در یک چارچوب مطرح شود نه در همه چارچوب ها. اگر کسی یک ورزشکار مهم است در چهارچوب ورزشی مهم است و نباید پایین تر چیزی که هست خود را نشان دهد، اما همان ورزشکار مهم در صف بانک ایستاده به هیچ وجه بالاتر از شهروندان دیگر نیست. اگر دیدیم او هم مثل بقیه توی صف ایستاده نشانه شکست نفسی او نیست. در چهارچوب خدمات شهری او هم مثل بقیه است و اینکه توی صف ایستاده نشانه شکست نفسی او نیست.
وقتی در چارچوب ورزش حرفه ای به شکست نفسی نگاه میکنیم قضیه پیچیده میشود. در دنیای امروز ما هر ورزشکار حرفه ای یک مارک تجاری است. ارزش یک ورزشکار بر اساس باور دیگران از ارزش انها تعیین میشود. دقیقا مثل ارزش یک مارک اتومبیل، لباس، ابزار و چیزهای دیگر تجاری. همانطور که از یک مارک تجاری انتظار نداریم خودش را پایین تر از چیزی که هست نشان دهد از یک ورزشکار هم نباید انتظار داشت خودش را (در چهارچوب ورزش) پایین تر چیزی که هست نشان دهد. حتی همانطور که مارک های تجاری ادعاهایی دور و دراز میکنند یک ورزشکار هم حق دارد ادعا کند، حتی از نظر مخاطب این ادعا با واقعیت اتصالی نداشته باشد.
مشکل جایی پیش میاید که مخاطب ورزشکار حرفه ای را یک مارک تجاری نمی شناسد و فقط جنبه انسانی او را در نظر دارد. احساس میکند یک ورزشکار حرفه ای هم مثل دوستش یا اعضای فامیل باید شکست نفسی کند و خودش را پایین تر ان چیزی که هست نشان دهد. یا حتی بسیار از مخاطبان از اینکه یک ورزشکار ادعایی میکند (هر چقدر هم از نظر مخاطب غیر عادی و دست نیافتی) شاکی میشوند.
رومن ابرامویچ، اولیگارش روسی، مالک سابق تیم فوتبال در انگلستان بود و ارتباط او با حکومت روسیه گرفتاری هایی برای دارایی های او در اروپا و برای نظام ورزشی اروپا ایجاد کرد. ان بی ای نه چنین شخصی دارد و نه سرمایه های مالکان آن به روسیه وصل است.
اما در مورد چین قضیه فرق دارد.
ان بی ای نه تنها خودش در چین سرمایه گذاری کرده و نزدیک ده درصد درآمد لیگ به این کشور متصل است بلکه کسب و کارهای جنبی چند نفر از مالکین این کشور به چین وصل است. . جدا از درصد درامد ان بی ای روی رشد درامد لیگ در این کشور حساب باز کرده . اما چند نفر از مالکین لیگ هستند که بخاطر کسب و کار خودشان که ربطی به ان بی ای ندارد نان شان به چین مرتبط است و همین رابطه کل کل کردن با چین (یکی از کشورهای ناقض حقوق بشر در جهان) را پیچیده کرده.
این افراد به شرح زیر هستند:
- مایکل جردن: مالک شارلوت هورنتز به عنوان مرد شماره یک جردن برند و نایکی در چین جردن از مهمترین چهرها در چنین است. جدا از شبکه تولید و تامین کنندگان کمپانی نایکی نزدیک بیست درصد درامدش از این کشور است.
- میکی اریسون: مالک میامی هیت صاحب خط کشتیرانی تفریحی کارنوال است. اریسون با مشارکت چینی ها در این کشور کشتی تولید میکند.
- استن کرانکی: مالک دنور ناگتس و تیم ارسنال اولین تیم فوتبال انگلستان است که در چین شعبه تاسیس کرد. کرانکی با شبکه سی سی تی وی (چیزی شبیه صدا و سیمای رژیم) قرارداد سود اوری عقد کرده.
- جو سای: مالک بروکلین نتز است و شاید عمیق ترین رابطه را به چین و رژیم این کشور داشته باشد. جو سای متولد تایوان است و شهروند کانادا است اما میلیاردها دلارش را در چین کسب کرده. جو سای یکی از موسسان شرکت علی بابا است. علی بابا چیزی شبیه امازون است که ابتدا به فروش اینترنتی رو اورد و اکنون همه جور خدمات در چین ارایه میدهد. دولت چین از خدمات اینترنتی شرکت علی بابا برای نابود کردن مسلمان این کشور استفاده میکند. با اینکه جو سای رسما یکی از ادمهای حکومت چین نیست و رابطه او با حکومت شباهتی به رابطه رومن ابرامویچ با پوتین ندارد اما بدون گوش کردن مو مو به دستوران حکومت چین او عمرا نمیتوانست میلیاردر شود.
در سالهای اخیر بعضی از بازیکنان جی لیگ در مسابقات جنبی ال استار شرکت کردند. نظیر الکس انته تکومپو که امسال در کنار برادرانش در مسابقه مهارت های ال استار امسال شرکت کرد. اما کلا قانون اینست که ال استار کسی است که در آن سال لیگ ان بی ای بازی میکند و از بین بازیکنان فعال در لیگ انتخاب میشود. اما در تاریخ ال استار سه بار این قانون نقض شد و بازیکنانی که عضو هیچ تیمی از ان بی ای نبودند وارد مسابقات ال استار شدند. به ترتیب تاریخ به شرح زیر است:
- ریمس کورتینایتس در سال هزارو نهصد و هشتاد و نه در مسابقه سه امتیازی شرکت کرد. کورتینایتس لیتوانی یایی که کشورش اشغال شده بود به ناچار در آن سالها شهروند شوروی بود هرگز در ان بی ای بازی نکرد اما به دلیلی که نمی دانم برای این مسابقه سه امتیازی دعوت شد. که البته در آن مسابقه هیچی هم نشد. شاید هدف از این کار دهان کجی به شوروی در حال فروپاشی بود.
- مجیک جانسون در مسابقه اصلی ال استار سال نود و دو شرکت کرد. این در حالی بود چند ماه پیش در نوامبر نود و یک بدلیل مثبت شدن اچ ای وی از بسکتبال کناره گیری کرد. هنگامی که جانسون برای ال استار دعوت شد رسما عضو هیچ تیمی نبود ولی به افتخار سالهای حضورش در لیکرز و علاقه تماشاگران به این مسابقه دعوت شده.
- کرگ هاجز که در سال نود و سه در مسابقه سه امتیازی ال استار شرکت کرد از عجایب بود. کرگ هاجز به همراه لری برد تنها بازیکنان تاریخ هستند که سه بار جایزه بهترین سه امتیازی زن ال استار را گرفتند. هاجز یکی از بهترین سه امتیازی زنان تاریخ است و تا فصل قبل عضو شیکاگو بولز بود اما اینگونه که خودش در کتاب زندگی نامه اش نوشت با اینکه بهترین سه امتیازی زن لیگ بود بدلیل مشکلش با مایکل جردن نه تنها قراردادش با بولز تمدید نشد بلکه کل لیگ ان بی ای او را بایکوت کرد. در فصل نود دو نود و سه کرگ هاجز عضو هیچ تیمی نبود و در خانه نشسته بود و منتظر بود تیمی با او تماس بگیرد. وقتی نام شرکت کنندگان مسابقه سه امتیازی ان سال منتشر شد و بهترین سه امتیازی آن دوران در بین ان نامها نبود روزنامه نگاران شیکاگو شروع به سر و صدا کردند و ان بی ای که جوابی برای بیکار بودن بهترین سه امتیازی زن آن دوران نداشت ناگهان سه هفته قبل از مسابقه ال استار کرگ هاجز را دعوت کرد. هاجز در این مسابقه شرکت کرد ولی یک یونی فرم بدون نام را پوشید. او در این مسابقه برنده نشد.
سوال: آقا کارن! چرا هی فلانی را تخریب میکنی؟ فلان مربی خودش بازیکن تیم بوده، خیلی با دانش است، دیگه شما چی میخواهی هی ایراد میگیری؟
پاسخ: در گفتگوها زیاد میشنوم که فعلانی خودش آدم عنی است ولی چون بسکتبالیست خوبی بوده لیاقت مربیگری فلان تیم یا اموزش در فلان باشگاه را داره. یا فلانی با اینکه ادم درونگرایی است اما چون قبلا تیم ملی بوده مربی خوبی میشه.
به نظر من بسکتبالیست بودن یا حتی بازیکن تیم ملی بودن شاخص تعیین کننده برای مربی خوب بودن نیست. به نظر من (اقا! این مقاله علمی نیست که برین از فلان دانشگاه سند بیاورید نه اینطور نیست) مربی (حالا یا کوچ یا تمرین دهنده) قبل از اینکه خودش بسکتبال خفنی باشد باید چند تا نکته دیگر داشته باشد تا از نظر من مربی خوب تلقی شود:
- عشق به بسکتبال. من خدا تا بسکتبالیست (ایرانی) میشناسم که دوران بسکتبالشون عالی بودند ولی پس از پایان دوران بازیگری هیچ عشقی به بسکتبال ندارند. عین دوست دختر زمان دبیرستان و دانشگاه برایشان تمام شد و رفت پی کارش. در عوض ادمی که میشناسم که حالا ممکنه بهترین بازیکن در تاریخ ایران نبوده ولی عشقش به بسکتبال هنوز فوران میکنه. حتی ادمی که بسکتبالیست هم نبوده و عاشق است. عشق به بسکتبال باعث میشه مربی برای بازیکن دل بسوزونه، باهاش مهربان باشه، برای بازیکن وقت بگذاره، صبر و تحمل داشته باشد. عشق به بسکتبال باعث میشه هر وقت بازیکن وارد سالن میشه میبننه مربی قبل از او امده.
- توانایی ارتباطی: لزوما هر کسی که در دوران بازیگری اش خفن بوده توانایی ارتباط خوبی ندارد. این شامل ارتباط احساسی (هوش هیجانی) و ارتباط کلامی فرد میشود. مربی باید بتواند با کلام موضوعی را به بازیکن منتقل کند. خوب بازی کردن لزوما ارتباط کلامی در همه آدمها را توسعه نمیدهد.
- شخصیت جذاب: مربی بسکتبال دریچه هر نو اموز برای ریشه دادن عشق به بسکتبال است. اگر مربی نتواند با شخصیت جذابش بازیکن را جذب کند راه برای عاشق شدن نو اموز سخت میشود. لزوما کسانی که در بالاترین سطح بسکتبال بازی کردند شخصیت جذابی ندارند، نمیتوانند دیگران را تحت تاثیر خودشان قرار دهند.
در پایان: در ایران وقتی میخواهند بگویند فلانی مربی خوبی است میگن با دانش است. یعنی چهار تا های لایت خارجی را تحلیل کرده و بلده دو تا نقشه بزنه. این به نظر من به بیراهه رفتن است. مربی خوب مربی است که عاشق بسکتبال باشد،توانایی اراتباطی قوی داشته باشد و شخصیت جذاب داشته باشد. علم بسکتبال و بازی کردن در تیم ملی و چیزهایی دیگر با داشتن این مشخصه برای هر کسی قابل دسترس است. مربی اگر عاشق باشی دنبال علم می رود، توانایی ارتباطی داشته باشد علم را به بازیکن منتقل میکند و شخصیت جذاب داشته باشد نو اموز و بازیکن را در مسیر موفقیت قرار میدهد.
در بسکتبال مثل ورزش پرش ارتفاع هدف ثبت رکورد نیست. هدف پیروزی است اما در راه کسب پیروزی رکوردهای تیمی و فردی ثبت میشود که قله توانایی های فردی و تیمی را این ورزش را نشان میدهد. بسکتبال ان بی ای که خودش قله ورزش بسکتبال است هم رکوردهایی دارد که در ابتدا کسب انها از امکان پذیر به نظر نمیاید اما بزرگانی امدند و به این موفقیت های فوق بشری دست یافتند این رکورد ها به شرح زیر است
مایکل جردن:کسب ده مقام اقای گل در ان بی ای . به این معنی که جردن در طی ده فصل عادی متوسط کسب امتیازش در هر بازی از بقیه بیشتر بود.
بیل راسل: کسب یازده قهرمانی به عنوان بازیکن. جایزه با ارزشترین بازیکن فینال پس از خاتمه عمر ورزشی راسل تاسیس شد. اگر نشده بود بیل راسل یازده جایزه ام وی پی فینال هم داشت.
ویلت چمبرلین: کسب صد امتیاز در یک بازی رسمی فصل عادی در ان بی ای . این رکورد مربوط به زمانی است سه امتیازی وجود نداشت. نزدیکترین امتیاز به این رکورد هشتاد و دو امتیاز توسط کوبی برایانت بود. در سالهای اخیر دوین بوکر توانست هفتاد و یک امتیاز بیاورد.
لبران جیمز: این جدیدترین رکورد است. لبران جیمز اولین بازیکن تاریخ است که بیش از سی هزار امتیاز، بیش از ده هزار ریباند و ده هزار پاس منجر به گل داد. بودند کسانی که به تک تک رکورد ها رسیدند اما هرگز نبوده کسی که بتواند انقدر بازیکن کامل و با دوامی باشد که با سالها درخشش در لیگ به چنین نقطه ای برسد.
بین این رکوردهای غیر قابل تصور تنها رکوردی که حس میکنم ممکن است روزی شکسته شود صد امتیاز در یک بازی چمبرلین است. بقیه رکوردها تا ابد پایدار خواهد ماند.
شاید از قدیمیها یا افرادی که بسکتبال مدرن را دوست ندارند شنیده باشید که سه امتیازی زیاد بسکتبال را زشت کرد. حتی استفاده از تشبیه «شوت یک ضرب» هم برای توصیف بسکتبال مدرن شنیدم. وقتی از کسانی که چنین دیدگاه به بسکتبال مدرن دارند پرسیدم چرا بسکتبال سه امتیازی را دوست ندارد دلیل مستدلی را برای من بیان نکردند.
اما من برای علاقه به این نوع بسکتبال هفت دلیل دارم و معتقدم سه امتیازی بیشتر بسکتبال را زیباتر و هیجان انگیز تر میکند.
دلیل اول: بازیکنان از همه جای زمین تهدید هستند. به محض اینکه مهاجم از نیمه عبور میکند هر لحظه امکان اقدام است این برای تماشاگر هیجان انگیز است. دیگر بسکتبال شبیه فوتبال نیست که نیم ساعت بعد از عبور توپ از نیمه تماشاگر انتظار خطر روی دروازه داشته باشیم.
دلیل دوم: حجم زیاد سه امتیازی باعث شد دفاع باز تر شود. دفاع باز فضای حرکت و اقدامها زیبا زیر حلقه، دانک های رعد اسا و فنونی چشم نواز است را به همه بازیکنان بلند و کوتاه میدهد.
دلیل سوم: از همه بازیکنان انتظار هست سه امتیازی بزنند به همین دلیل قد بلند ها هم باید به این مهارت مجهز شوند. بازیکنانی که مهارتهای گسترده تری دارند بسکتبال را زیباتر میکنند.
دلیل چهارم: با افزایش اقدام به سه امتیازی فرصت امتیاز اوری به طور مساوی بین بازیکنان بلند و کوتاه یک تیم تقسیم میشود. بسکتبالی که سنترها (کریم و ویلت) و پاور فوروارها (کارل ملون و تیم دانکن) موقعیت امتیاز اوری را قبضه کرده بودند دیگر تمام شد. اکنون جا مورنت ها، استفن کریها و تری یانگ ها هم به جمع امتیاز اوران نخبه پیوستند.
دلیل پنجم: بسکتبالی که بر پایه سه امتیاز زیاد است باید (طبق قانون امار) مالکیت های و اقدام های یک تیم را در یک بازی بیشینه کند تا امید ریاضی بیشتری نسبت به دو امتیازی داشته باشد. به همین دلیل سرعت بازی افزایش مییابد. بسکتبال سریع یعنی بسکتبال زیبا
دلیل ششم: در بسکتبال بدون شوت دور برای حل کردن مشکل بلبشوی زیر حلقه مجبور بودند قوانین عجیبی شبیه ممنوعیت دفاع منطقه ای وضع کنند تا همه زیر حلقه چنبره نزدند. با افزایش اقدام به سه امتیازی دیگر نیازی به چنین ممنوعیتی نیست چرا که شلوغی زیر حلقه بطور ارگانیک خلوت شده.
دلیل هفتم: اکنون که مدافعین میدانند همه سه امتیازی میزنند پیدا کردن یار خالی برای سه امتیازی کار سختی است. گردش سریع توپ برای یافتن یار خالی یا حرکت بازیکن بدون توپ برای یافتن فضا دریافت توپ و شوت به امتیازی (نظیر کاری که استفن کری میکند) بسکتبال مدرن را زیباتر و هیجان انگیز تر کرده.