یانیس دلش میخواست پا جای پای تناسیس بگذارد. دو برادر خیلی بهم نزدیک بودند. بعد از فرانسیس که در نیجریه مانده بود یانیس و تناسیس دو برادر بزرگ خانواده بودند. هر کاری تناسیس میکرد یانیس تکرار میکرد. هر چیزی تناسیس میگفت یانیس انرا بی چون و چرا قبول میکرد. تناسیس میگفت:« هر کسی را میشه شکست داد حتی بلندترین برج های دنیا را هم میشه خراب کرد.» یانیس سیزده ساله این جمله ها را به جان دل می شنید و انها را مدام در ذهنش تکرار میکرد و بعد آنها را به کار میگرفت. اول برای دفاع کردن از تناسیس در تمرین. تناسیس که از او بزرگتر و قوی تر بود همین باعث میشد بر یانیس غلبه کند. اما درسی که یانیس گرفت برای او روشن بود: در برابر هیچ کس ضعف نشان نده.
حتی با کمک باشگاه مشکلات مالی روزمره خانواده آنته تکومپو حل نشده بود. این خانواده شبیه خیلی خانواده در آتن بودند. آن دوران نه فقط برای مهاجران بلکه برای خیلی از یونانی دوران سختی بود. کشور یونان در رکود مالی سنگینی بود.
هر چه مهاجران سیاه و قهوهای بیشتری، که از کشورهایی که آنها را تحت ظلم قرار داده بودند، فرار میکردند و به یونان می رسیدند تنش بین شهروندان و مهاجران بیشتر میشد. شهروندان یونان مشکلات اقتصادی کشور را بر گردن مهاجران میانداختند. دومین مرحله بحران اقتصادی در یونان در سال ۲۰۱۲ شروع شد و یک سوم یونانی ها زیر خط فقر رفتند. حداقل میزان حقوق بیست و دو درصد کاهش یافت و بیست هزار نفر بی خانه شدند.
چارلز و ورونیکا که مدارک رسمی مهاجرت نداشتند ناچار بودند دستمزدشان را زیر میزی و از مسیر غیر رسمی بگیرند که هرگز هم به اندازه کافی نبود. ولینیاتیس یادش میاید که هر لحظه نگران آنها بود و شروع کرد از جیب خودش به خانواده انته تکومپو کمک مالی کردن و این در حالی بود که خود او هم چیز زیادی نداشت. ولینیاتیس رابطه خوبی با پسران داشت، وقت بیشتری برای تمرین آنها میگذاشت و سعی میکرد اصول ابتدایی بازی بسکتبال را به آنها بیاموزد.
یانیس شش ساله برای کمک به خانواده اش به همراه مادرش و تناسیس، برادر بزرگش، در خیابان دستفروشی میکردند. کارشان این بود که کالاهای ارزان قیمت یک یا دویورویی را از محلههای فقیرتر شهر بخرند و آن را در محلههای عیان نشین و مکانهای توریستی شهر به سه یا چهار یورو بفروشند.
بیشتر مواقع به سواحل نقاط اعیان نشین، جاهایی مثل ساحل الیموس، میرفتند و بساطشان را انجا پهن میکردند، با این امید که توریستهای چیزی از آنها بخرد. یانیس در حالی که با یک دست دست مادرش را گرفته بود با دست دیگر کالاها را توی هوا تکان میداد با این امید که خریداران بخاطر لپهای گرد او و لبخند نازش دلشان به رحم بیاید و چیزی بخرند.
این اپیزود از پادکست توپ سرگردان نسخه صوتی فصلی از ترجمه فارسی کتاب یانیس اثر میریم فیدر ورزشی نویس آمریکایی ست. یانیس انته تکومپو ابر ستاره و قهرمان بسکتبال حرفهای در لیگ ان بی ای از مادر و پدر نیجریه ای در یونان به دنیا آمد اما تولد او در اروپا اولین و بزرگترین چالش زندگی او بود. این کتاب در قالب صدها مصاحبه از دویست و بیست یک نفر در بیش از شش کشور گرد هم آمده. کتاب یانیس، حکایت فراز و نشیبهای زندگی این ورزشکار، از یک کودک بی کشور تا ایستادن بر قله بسکتبال جهان شنیدنی است.
امیدوارم لذت ببرید.
هیچ راهی وجود ندارد که پیشاپیش تعیین کنی برای رسیدن به قله موفقیت چقدر کار و تلاش لازم است. موفقیت کالایی نیست که بهای آن را رویش نوشته شده باشد. هر بار که با فرصت موفق شدن روبرو میشوی تقاضای تلاش بیشتری از تو دارد و تو باید هزینه آنرا پرداخت کنی. اگر میشد از قبل بدانیم هزینه موفقیت چقدر است «ده هزار تا پنالتی بزن، هزار دور دور زمین بدو، پانصد تا بارفیکس برو تا قهرمان شوی» هر کسی میتوانست قهرمان باشد. یا تقریبا هر کسی توان آن را داشت. سختی کار این نیست که باید تمام تلاشت را بکنی. سختی کار اینجاست که حتی اگر همه تلاشت را هم کرده باشی هیچ تضمیمی جز عشق بسکتبال برایت تو وجود ندارد.
باید یاد بگیری که آن همه پیروزی و شکستها در لیگ روی زندگیآت بیرون از بسکتبال را تاثیر نگذارد. باید یاد بگیری چطور پیروزی و شکست را هضم کنی. باید کاری کنی که پیروزی تو را به اوج عزت و شکست تو را به حضیض ذلت نفرستد
بسیاری از ورزشکارانی که در این شانس را داشتند که یونیفرم آنها در استادیوم آویخته میشود به دلیل دستاوردهای شخصیشان برای آن تیم یا دانشگاه است. به هر استادیوم در هر کشوری که بروید کافیست به شمارههایی که بالای جایگاه تماشاگران آویزان است نگاه کنید و از طرفداران تیم بپرسید این یونیفرمها برای شما چه چیزی را تداعی میکند. «او رحم و مروت نداشت»، «کسی نمیتواست او را متوقف کند» یا «او شبی سی امتیاز میاورد». اما به تو قول میدهم چیزی شبیه این نخواهی شنید «حضور او بازی اطرافیانش را هم بهتر کرده بود» یا «او مثل چسب بازیکنان تیم را به هم چسبانده بود» حتی اگر این حرفها واقعیت داشته باشد.
با استعداد و مهارت و موفقیت چیزی که ناچار سراغت خواهد آمد انتقاد است. شاید این جمله را شنیده باشی که میگویند «انتقاد مالیاتِ موفقیت است». من این را به عمل تجربه کردم و دو چیز برایم روشن شد. اول اینکه انتقاد هم مثل مالیات است و هیچ راهی برای فرار از پرداخت آن وجود ندارد. خیلی خوب میشد که فقط به تو بازخورد مثبتی میدادند،شاید این به نظرت عادلانهتر هم باشه. اینجوری نیست؟ این تو هستی که زحمت میکشی، تو هستی که شب و روز توی سالن تمرین میکنی در حالی که متنفران از تو دارند اکس باکس بازی میکنند. خیلی عالی بود که کسانی که در مورد تو نظر میدهند کمی منصف بودند و وقتی خوب بازی میکردی تو را تشویق میکردند. وقتی که شب بدی داشتی چی؟ قبل از اینکه شروع کنند منفی بافی کاش نفس عمیقی میکشیدند و تجدید نظر میکردند.
بازی کردن در کنار لبران به من این فرصت را داد تا از نزدیک یکی از بزرگترین بازیکنان تاریخ بسکتبال را ببینم. بسیاری از آن چیزی که من از نزدیک دیدم همانی است که تماشاگران تلویزیونی و دوستداران بسکتبال دیدند. اما من پشت صحنه آن چیزی که لبران جیمز را لبران جیمز نگهداشته را هم دیدم. نظم و انضباط او علاوه بر استعداد مادرزاد باعث شد او به یکی از بزرگترینهای این ورزش تبدیل شود.
حقیقت اینست که رهبری چیزی نیست که بتوانیم به این سادگی آن را مشخص کنیم. وقتی طرفداران ورزش در مورد رهبر صحبت میکنند بیشتر مواقع منظور آنها کسی که بقیه بازیکنهای تیم در ثانیه های حساس روی گل زدن و امتیاز اوردن او حساب میکنند، یعنی همان بهترین بازیکن تیم. یا حتی فکر میکنند آن کسی که در تیم بیشتر از همه حرف می زند رهبر است یا آن کسی که هنگام تایم اوت سر بقیه داد میزند. میدانم که چند نامه قبل در مورد اهمیت ارتباط کلامی حسابی حرف زدم ولی نمیخواهم این موضوع تو را بترساند.
رهبری فقط این نیست که یکی برای بقیه نطق کند.
غرور احساسی است که به سینه میکوبد و میگوید: «چیزی برای آموختن از تو ندارم...نه تو نه هیچکس دیگری»
غرور عاملی است که مانع پاس دادن توپ به هم تیمیات میشود چرا که میخواهی خودت مرد اول تیم باشی.
غرور باعث میشود فکر کنی از مربی بیشتر میدانی.
غرور آن صدای وسوسه کننده ایست که به تو میگوید:« نیازی نیست به دیگران احترام بگذارم و مهربان باشم، من حرفهای و پولدار خواهم شد»
غرور عاملی است که باعث میشود به آدمها بگوید: «تو میدونی من کی هستم؟»
غرور توجیهی است که یک بازیکن را وادار به خالی کردن پشت هم تیمی میکند آنهم با توجیه «مربی با من چپ افتاده»
تخته .یار. منطقه. بلوک. کلید. ضعیف. قوی. پایین. گوشه
اگر چارچوب کاربرد این کلمات مشخص نباشد بیشتر مردم چیزی از آن نمیفهمند. اما اگر بسکتبالیست باشید این کلمات برای شما معنی پیدا میکند و زبان دوم شماست. یا شاید چیزی در حد زمان مادری. بعضی از این کلمات اگر در زمان درست استفاده شوند میتوانند دنیایی از موقعیت را برای حمله و دفاع ایجاد کنند. اگر این کلمات به همراه علامت دست استفاده شود ممکن است در یک بازی نزدیک تفاوت بین پیروزی و شکست باشد.
اینکه هنوز اینجا هستی و داری این کتاب را میخوانی، آنهم در نوجوانی و جوانی خیلی مشخصه که برای تقویت ذهنت وقت گذاشتی. به عنوان یک متفکر، یک عنوان یک فرد، به عنوان یک آدم چند بعدی داری روی خودت کار میکنی. قبول دارم که دیدم فیلم بازی، وزنه زدن و پنالتی تمرین کردن مهم است اما اگر در تقویت بخشی از بدن ات که بین دو تا گوش قرار داد کوتاهی کنی همیشه بازیات ناقص خواهد بود. مهم نیست چه ورزشی میکنی یادت باشه مغزت جایی است که همه نقشهها، برنامهها و آنچه در فیلم بازی ها تماشا میکنی ذخیره و پردازش میشود. پدر بزرگم، ددی جک، همیشه میگفت:« از چیزی که بین دو تا گوش است استفاده کن، چون اگر تو استفاده نکنی هیچ کسی ازش استفاده نمیکند». شاید تو سریعترین، گنده ترین، خفن ترین یا گرسنه ترین بازیکن توی زمین باشی اما اگر نتوانی چرخش دفاعی یا تمایلات بازیکن حریف را به یاد بیاری رسما به نخودی تیم تبدیل خواهی شد.
در ورزش بازیکنان زیادی هستند که نعمت توانایی جسمی و قد و وزن را دارند اما به اندازه دیگر نعمتهایشان گرسنه نیستند. هیچ لزومی ندارد که شما از نظر ورزشی مستعد باشید تا از دیگران گرسنه تر باشید.
دبیرستان که بودم همان اول فصل مربی من را کشید کنار و از من پرسید: کریس میخواهی توی زندگی با این چکار کنی؟ منظورش از «این» اشاره به استعداد بسکتبال و قد بلند من بود.
سوال خوبی بود و باعث شد من مسیر زندگیام را در راه درستی هدایت کنم. او میخواست جواب سوالی که خیلی از مربیان با بی اعتنایی از کنارش عبور میکنند را پیدا کند: چرا من بسکتبال بازی میکنم؟ آیا به آینده بعد از بازی بعد یا حتی فصل بعد هم فکر میکنم؟ اینکه می خواهم بسکتبال چه نقشی در آینده من داشته باشد؟ آیا قادر هستم که فراتر از تمرین و زحمتی که برای بسکتبال میکشم را ببینم و روی دلیل اینکه برای چه اینقدر تلاش میکنم تمرکز کنم؟ اصلا برای چی اینقدر زور میزنم و سختی میکشم؟
خستهای و دیگه جانی برایت نماینده؟ هان؟
به زندگی یک بسکتبالیست خوش آمدی.
بعضی وقتها همیشگی در زندگی یک ورزشکار شوق و عطش پیروزی یا احساسی که هر چی شوت میزنی گل میشود نیست. احساس همیشگی در زندگی ما اینست که خسته ای، بدنت کوفته است، هر لحظه احساس میکنی دیگه جانی برایت نمانده و یک قدم دیگر نمی توانی برداری.
از تمرین کردن خستهای، انرژی برای بازی کردن نداری، حوصله اینکه بنشینی ساعتها فیلم بازی را تماشا کنی نداری ، از مشق و درس خستهای. از همه چیز و همه دنیا خسته شدی.
در کتاب «نامههایی به یک ورزشکار جوان» کریس باش، کسی که دوباره قهرمان ان بی ای شد و در سال ۲۰۲۱ نامش در تالار مشاهیر بسکتبال جاودانه شد، آنچه از ورزش آموخته را در قالب دوازده نامه صمیمی مکتوب کرده. هر کدام از این نامه ها به یک آموزه برای هر ورزشکار جوان اختصاص یافته. کریس باش در زمین بسکتبال از معدود ابرستارهایی بود که تیمش را به خودش ترجیح میداد و انچه در این کتاب میشنوید شالوده تجربه اسطورهایست که خودش روزی یک ورزشکار جوان بود. انچه کتاب نامه هایی به یک ورزشکار جوان را از دیگر کتابهای پرورشی متمایز میکند راهکارهای عملی و صادقانه ایست که او برای پیشرفت شما ارایه کرده. راهکارهایی که خودش نمونه بارز آنهاست.
این کتاب در تابستان سال ۲۰۲۱ منتشر شد و ترجمه فارسی آنرا به همه ورزشکاران جوان ایرانی تقدیم میکنم.
مسیر زندگی یانیس از لحظه ای که به امریکا رسید تا روزی که جام لری اوبراین را بالای سر بر مسیر ساده ای نبود و در این مسیر یانیس به مرد دیگری تبدیل شد. مردی که شاید جهانی ترین ام وی پی تاریخ ان بی ای باشد.
در این پادکست دو قسمتی که گزیده ای از کتاب زندگی یانیس اثر میرین فیدر (چاپ اگست ۲۰۲۱) است زندگی یانیس انته تکومپو، فوروارد یونانی میلواکی باکس و قهرمان ان بی ای ، را مرور میکنید. زندگی پر فراز و نشیبی که شباهتی به دیگر ستاره های ان بی ای ندارد.