لبران جیمز امروز سی و شش ساله شد. او اکنون در فصل نوزدهم حضورش در لیگ ان بی ای قرار دارد و به شکلی بازی میکند که دقیقا ده سال پیش بازی میکرد. هفته پیش لبران از مرز سی و شش هزار امتیاز عبور کرد و در فاصله کمتر از هزار از رکورد ملون و دو هزار از رکورد افسانه ای کریم عبدالجبار است.
اما چیزی ک ه چشم را خیره میکند این نیست که نام این نوجوان اکرونی در کنار بزرگانی چون جردن، ملون، برایانت و عبدالجبار امده. شگفت انگیز این است که لبران جیمز در فصل نوزدهم از همه بزرگان تاریخ در امتیاز اوری بهتر است و این طوفان را سر باز ایستادن نیست. ما شاهد نوشته شدن فصلی از تاریخ هستیم که شاید چند دهه طول بکشد تا کسی پیدا شود که توان نزدیک شدن به این عملکرد درخشان را داشته باشد.
در دنیایی که همه اطلاعات بشر الکترونیکی است و روی اینترنت و سرور های مختلف نگهداری میشود حرف زدن از نوار ویدیو به عنوان ارشیو ممکن است عجیب به نظر بیاید اما این دقیقا کاری است که ان بی ای انجام میدهد.
در دهه شصت میلادی در اوج بحران اتمی امریکا و شوروی لیگ ان بی ای یک پناهگاه هسته ای در نیوجرسی را برای ارشیو کردن ویدیو بازیها و های لایت های ان بی ای را اجاره میکند. در این ارشیو از اولین لحظات بازی بیل راسل ویدیو هست تا روزهای اوج کریم عبدالجبار. در این کتابخانه که سی متر متر زیر زمین است پس از گذشتن از درهای رمز دار، دروازه های فولادی که فقط با اسکنر قرنیه باز میشود مسولین لیگ به پنجاه هزار کاست ویدیویی بازیهای ان بی ای دسترسی دارند. مسولین این ارشیو همه لحظات بازی ها را بر اساس نوع رویدادهای ان بصورت الکترونیکی ایندکس کردند و با چند کلیک ساده میتوان به هر لحظه خاص در هر بازی هر تیمی دسترسی داشت. پس از انتخاب لحظه یک روبات بصورت خودکار نوار ویدیو ان لحظه را از قفسه های پیدا میکند و برای کاربر پخش میکند.
ایده این ارشیو دره دهه شصت میلادی متعلق به ان بی ای نبود بلکه همه کسب و کارهای مختلف در نیویورک برای اینکه بتوانند پس از حمله اتمی شوروی کارشان را ادامه دهند دست به ارشیو کردن اطلاعاتشان در این پناهگاه اتمی کردند. ان بی ای هم یکی از این کسب و کارهای نیویورک بود.
ارشیو مدرن لیگ ان بی ای اکنون در شهر سکاکیس در نیوجرزی نگهداری میشود و شامل سی و هفت پتابایت اطلاعات و ویدیو های بازی های ان بی ای است. ویدیوهای هر بازی که بصورت اچ دی با دوازده دوربین مختلف ثبت شده. این همانجایی است که داوران بازبینی ویدیویی انجام میدهند. حجم اطلاعات ذخیره شده در سرورهای ان بی ای در شهر سکاکیس نزدیک دوبرابر حجم اطلاعات الکترونیکی کتابخانه کنگره امریکا (یکی از بزرگترین کتابخانه های دنیا)است.
درامد ناشی از بلیط فروشی به تماشاگران برای تماشای بازی های ان بی ای یکی از منابع مهم درآمد تیم های بسکتبال ان بی ای است و تیم ها انرژی و دقت بسیاری زیاد برای بازاریابی، تعیین قیمت صحیح و ارایه بلیط به طرفداران صرف می کنند. استادیوم های استاندارد ان بی ای بین شانزده تا بیست هزار نفر جا دارد . استادیوم تیم شیکاگو بولز بیشترین تماشاگر و استادیوم نیواورلینز کمترین جای نشستن را دارد.
برای شرح ماجرا این قضیه را به چند پاراگراف تقسیم می کن
ایغورها کی هستند؟ ایغورها مردمان ترک تبار (ربطی به ترکیه نداره) سرزمین های اسیایی مرکزی هستند که در خیلی جاهای دنیا در جمله ترکمنستان، قزاقستان، ترکیه، اوزبکستان، قرقیزستان و چین زندگی می کنند. از شانس بد این مردمان دوازده میلیون نفرشان از آنها در سرزمین هایی زندگی می کنند که اکنون داخل چین در منطقه ای به نام سین کیانگ قرارگرفته. اویغورها مسلمان سنی هستند.
چرا چین اینها را یقه کرده؟ چین به بهانه مبارزه با بنیاد گرایی اسلامی یقه این مردم را گرفته و با روشهای مختلف تلاش می کند انها را از مسلمانی و ایین تبارشان فاصله بدهد. دقیقا همان کاری که استرالیا، کانادا و امریکا قرن های پیش با سرخپوستان کرد و امروز انرا جنایت یا نسل کشی مینامند. چین از طریق ارسال مردان و زنان ایغور به اردوگاه های کار اجباری و باز اموزی و کنترل ثانیه به ثانیه این مردم تلاش می کند هویت این تبار را از انها گرفته و انها را شبیه بقیه مردم چین کند. دولت چین حتی به روشهای قرون وسطایی کنترل جمعیت و مقطوع النسل کردن این مسلمان روی اورده.
ماجرای نایکی و برده داری چیه؟ یکی روشهای نابود کردن این مردم که از سوی دولت چین انجام شده ارسال اجباری مردان و زنان اویغور به کارخانه های مختلف صنعتی در این کشور است. کارخانه ها بطور اجباری باید از این کارگران استفاده کنند. طبیعتا در این میان تولید کنندگان لوازم و پوشاک ورزشی که در چین فعالیت می کنند بالجبار برای حضور در چین باید از این کارگران استفاده کنند. بعضی از این شرکتها حتی لزوما چینی نیستند یا حتی بعضی از انها پوشاک ورزشی را تولید نمی کنند بلکه مواد اولیه و قطعاتی که در پوشاک ورزشی استفاده می شود را می سازند هستند. مثلا یک شرکت کره ای که ابر کف کفش نایکی را تولید می کند در چین قرارداد دارد و طبق قانون چین باید از کارگران اویغور (که به اجبار باید کار کنند) باید استفاده کند. بعضی از این کارخانه ها هم محصولات نهایی خارجی نظیر کفش را مونتاژ می کنند.
بقیه مارکها چی؟ این قضیه لزوما محدود به نایکی نیست. تمام کالاهای ورزشی و غیر ورزشی در چین همین است. اگر دولت کارخانه را مجبور کند که کارگر ایغور بگیرد کارخانه مجبور است قبول کند . هیچ بعید نیست همین مارک پیک که تامین کننده لباس تیم ملی (ام القرای اسلام) توسط مسلمان اویغور که بر خلاف میل شان به طور اجباری کار میکنند تولید شده باشد. یا حتی ادیداس، لی نینگ، اندر ارمر و مارکها دیگر.
خوب حالا تکلیف چیه؟ اگر یک مارک خارجی به این نوع سیاست چین اعتراض کند خیلی راحت تولید و فروش محصولاتش در این کشور ممنوع می شود. سیستم علی اصغری چین که معرف حضور همه هست. حتی اگر شرکتی ریسک کند و بازار تولید و فروش چین را از دست بدهد چون این کارخانه ها محصولات مختلفی را تولید میکنند به کارشان ادامه می دهند. حالا نایکی نشد، ادیداش تولید میکنند، ادیداس نشد میزنن توی اندر ارمر، نشد میزنن توی مارک اتنا و لی نینگ...نشد اعدام دست جمعی. نهایتا دولت با فشار بر کارخانه ها و تامین کننده گان لباس های ورزشی انها را مجبور میکند در راستای سیاست نابود کردن تبار اویغور در این کشور حرکت کنند.
سریال تلویزیونی تِد لَسو زندگی یک مربی فوتبال امریکایی را تصویر کرده که به یک دلیل عجیب در فوتبال انگلیس مربی تیم فوتبال لیگ برتر شده. این مربی چیزی جز روابط انسانی و صحبتهای دوستانه و بعضا نصایح پر مغز بلد نیست. تد لسو همان روز اول شعار «ایمان بیاورید» را بالای در رخکتن بازیکنانش چسباند به این معنی که اگر ایمان به توانایی های تیم داشته باشید، بدون ارایه هیچ سند و مدرک و دلیل و تحلیل، تیم قادر است در لیگ بالا برود. ماجرای سریال اینجوری است که این مربی با اینکه فرق فوتبال را کوفته قلقلی را نمیداند با همین چهار تا حرف بامزه و قلب پاکی که دارد کارش در لیگ فوتبال انگلیس جلو میرود (که البته به نظرم این توهینی به فوتبال اروپا است).
اما موضوع این نوشته من کلمه «ایمان» است چون این کلمه در چارچوب ورزشی کاربرد زیادی داری. هنگامی که ورزشکار به میزان نهایی توانایی یا قدرت واقعیاش دانش درستی ندارد تنها راه رسیدن به انچه ممکن است باشد ایمان اوردن است. ایمان یعنی با اینکه دلیل و مدرکی برای چیزی وجود ندارد باید آن باور کنیم و در جهت آن جلو برویم. با اینکه دو دو چهارتای مشخصی نیست که چیزی را اثبات کند باید انرا قبول کنیم. بعضی وقتها برای عبور از شرایطی که انتهای آن مشخص نیست و هیچ سندی و مدرکی برای محاسبه درصد موفقیت یا شکست را وجود ندارد شاید ایمان آوردن به نتیجه مطلوب بهترین استراتژی باشد برای رسیدن به آن باشد. کمکی که ایمان داشتن به ورزشکار میکند اینست که شک و شبهه هایی که باعث کند شدن او و تلاش نکردنش می شود را از بین میبرد. اگر دقت کنید بیشتر زندگی همین است، ته قضیه معلوم نیست و باید ایمان داشت به آن میرسیم.
اما همین ایمان، که تا اینجای کار واژه و مفهومی مثبت بود، قرن ها بازیچه دست انسانها برای کنترل و حکومت بر بقیه بود. «ایمان بیاورید که موجودی در اسمانهاست و آن موجود به من اجازه داده بر شما حکومت کنم و هیچ کس حق ندارد به من بگوید بالای چشمم ابرو است» یا «اگر به چیزی که من میگویم -و هیچ سند و مدرکی هم برایش ندارم- ایمان نیاورید به جرم بی ایمانی سرتان را قطع میکنم». هر کسی هم برای این ادعا دلیل و مدرک بخواهد یا کشته میشود یا با مشتی استدلال بی ربط سعی در رفع و رجوع یا شستشوی مغزی کودکان می کنند. جالب اینکه آدمهایی که در جاهای مختلف کره زمین با استفاده از «ایمان» سعی در حکومت بر دیگران دارند چشم ندارند ببینند که در جای دیگر در همین دنیا کسی دیگری با همین کلاهبرداری در حال سیاه کردن مردم منطقه خودش هست. بیخود نیست که پرچم مومنین یا منقش به شمشیر است یا سپر.
هیچ مقوله ای در تاریخ زندگی بشر به اندازه دین از کلمه «ایمان» سو استفاده نکرده و نمیکند.
خلاصه اینکه مواظب باشید به چه چیزی ایمان میاورید و آن ایمان شما را مجبور به چه کارهای میکند.
وقتی کلمه تجلیل را میشنویم اتوماتیک به یاد مراسم ختم و نماز میت میافتیم. هر وقت صحبت از تجلیل یک ورزشکار یا مربی است بلافاصله اولین سوال که «ای بابا چطوری مرد؟ اونم کرونا گرفت؟» چرا که تجلیل از نام یک ورزشکار هنگامی رخ میدهد که او مرده است.
پاسخ: اول اینکه این پاسخ چیزی است که بر اساس مطالعه و دانسته های محدود من به ذهنم میرسد نه پاسخ قطعی و آکادمیک. برای درک تفاوت باید به آمارها نگاه کنیم. در دبلیو ان بی ای بسیاری از ستاره ها لیگ بطور علنی همجنسگرا هستند (و حتی با همدیگر ازدواج کردند نظیر الی کویگلی و کورتنی وندراسلوت که دیشب با شیکاگو اسکای قهرمان شدند) اما در ان بی ای فقط یک بازیکن فعال گی وجود داشت که او هم بلافاصله پس از علنی شدن هویتش بازنشسته شد، در جام جهانی فوتبال زنان چهل بازیکن گی شرکت کردند اما در جام جهانی مردان صفر، در المپیک دو هزار و شانزده از مجموع پنجاه و شش ورزشکار همجنسگرا چهل و پنج شرکت کننده زن بودند. مطمنم در لیگ های دیگر هم بررسی کنید چنین تفاوتهایی خواهید دید.
وقتی شخصی، سازمانی یا دولتی و حکومتی از طریق برگزاری رویدادهای ورزشی، تامین مالی تیم ها و لیگ ها شناخته شده یا حتی شرکت در رویدادهای ب المللی سعی در بهبود تصویر جهانی خود و کسب و اعتبار و مشروعیت سیاسی یا اقتصادی دارد این حرکت ورزش شویی نامدارد.
توی قاب خیس این پنجره ها
عکسی از جمعه غمگین میبینم
چه سیاهه به تنش رخت عزا
تو چشاش ابرای سنگین میبینم
داره از ابر سیاه خون می چکه
جمعهها خون جای بارون می چکه
- فرهاد مهراد
-
برای ما ایرانی ها، و شاید همه آدمهای دنیا، آخرین ساعتهای روز تعطیل آخر هفته ضد حال ترین زمان هفته است. برای ما ایرانی ها جمعه بعد از ظهر و برای خارجی ها عصر روز یکشنبه. اینکه فردا دوباره باید بریم مدرسه یا سر کار ممکن است دلیل اصلی این ضد حال باشد. برای نسل من در سالهای تاریخ اول انقلاب مدرسه میرفتیم قضیه دردناک تر هم بود. ظهر تلویزیون نماز جمعه نشان می داد و بعد از آن هم در آن روزها تنها دلخوشی مردم فیلم سینمایی ساعت دو تلویزیون بود که هم تکراری بود و هم به شدت سانسور شده. ساعت چهار که فیلم تمام میشد و تلویزیون آماده می شد که برنامه فاجعه «گزارش هفتگی» را پخش کند و رسما غبار مرگ روی شهر میپاشیدند.
اما در سالهای نوجوانی عصر جمعه برای شاد ترین و بهترین زمان هفته بود. چرا؟ چون در باشگاه ما روزهای یکشنبه از ساعت سه تا نه شب در سالن اسدی شمیران را باز میکرد تا هر بسکتبالیستی که دلش میخواهد بیاید و زیر نظر مربی بازی کند. اینکه تمرین ان روز همه اش بازی بود و فرصت داشتیم با بچه های باشگاه های دیگر بازی کنیم (و بعضا هم تیمی شویم) فرصتی بود که اگر گلوله هم خورده بودیم انرا از دست نمیدادیم. بعد از بازی هم ساک ورزشی به دوش میزدیم بیرون و از ساندویچی بگیر تا فالوده فروشی را با هر هر و کرکر خنده مان به هم میریختم و نصف شب میرسیدم خانه. من آن عصر جمعه را با هیچ شب عیدی عوض نمیکنم.
حالا حکایت امریکایی هاست. از زمانی که تلویزیون ورزشی بیست و چهار ساعته ابداع شده عصر یکشنبه بطور تخصصی به پخش فوتبال امریکایی اختصاص دارد. برنامه تلویزیونی که صدها میلیون خرجش شده و میلیاردها درآمد دارد. خانواده ها برای عصر یکشنبه شان برنامه ریزی میکنند و سفارش غذا از بیرون سر به فلک میرسد. انهایی که مایه دارتر هستند در منزل اتاقی به برنامه تماشای فوتبال یکشنبه عصر اختصاص میدهند که تلویزیون غول اسا دارد و همه جور اسباب لهو و لهب (میز بیلیارد تا بساط دارت) و شرب خمر و ابزار الات مزه و بال مرغ در ان فراهم است. تماشای فوتبال یکشنبه عصر برای امریکایی ها مثل مراسم سال تحویل ماست، مستقل از فرهنگ و کلاس ادمها همه انرا برگزار می کنند. خداییش ورزش فوتبال امریکایی هم انگار برای تماشای تلویزیونی با گروهی ادم اختراع شده. نیازی نیست مثل بسکتبال همه اش دقت کنی چی شد،چند چند شد،کی چند تا خطا داره، چند ثانیه باقی ماند، چند تا تایم اوت گرفتند. کل زمان فعال بازی چیزی زیر پنج دقیقه است و بقیه اش بازیکنان ها ایستادند همدیگر را نگاه میکنند و تماشاگران هم یک دست به آبجو و یک دست به بال مرغ از فوتبال کیف میکنند. اکشن بازی کلا هفت هشت ثانیه طول میکشد و دوباره چهار پنج دقیقه استراحت. اینجوری بگم که هیچ کسی بخاطر تماشای لحظه حساس فوتبال توی خودش نشاشیده که چون همیشه وقت برای قضای حاجت فراهم است.
وقتی یک برنامه تلویزیونی ورزشی ضایع ترین زمان هفته را به شاد ترین زمان تبدیل میکند طبیعی است که به محبوبترین ورزش بین مردم تبدیل میشود و این فقط و فقط مدیون برنامه ریزی دانشمندان امار (برای تهیه بهترین برنامه پخش ممکن) و شعور مدیران ورزشی و تلویزیونی است. چیزی که ما در ایران هرگز نداشتیم.
ورزش (چه حرفهای و چه اماتوری) نهایت شایسته سالاری است. در ورزش کسی به زور پول پدر، اعتبار نام خانواده یا پارتی داشتن به اسطوره تبدیل نمیشود. هیچ کسی نمی تواند ادعا کند جوردن، بیل راسل و کریم عبدالجبار به دلیل مسائلی که به تلاش، توانایی و هوش شان مربوط نبود به جوردن بیل راسل و عبدالجبار تبدیل شدند. و این شایستگی و الهام بخش بودن از پایههای محبوبیت انها در دل مردم است.
در دنیای گذشته پول و زور تنها دو عامل قدرت بود اما در دنیای امروز ما میدانیم محبوبیت یکی از پایه های قدرت است. یک فرد محبوب توانایی تغییر افکار عمومی را به سمتی که خودش میخواهد دارد و ممکن از این قدرت برای بهبود یا نابودی جامعه استفاده کند.
حالا تصور کنید یک ورزشکار محبوب ، مثلا کوین دورنت، در اوج محبوبیت به پایان عمر ورزشی اش برسد و طبق معمول روزشهایش را با گلف بازی کند و پول شمردن بگذراند. به نظر شما این هدر رفتن یکی از مهمترین دستاورد های زندگی این ورزشکار نیست؟ جدا از ثروت و افتخارات ورزشی که دورنت کسب کرده محبوبیتی که کسب کرده دستاوردی است که به عنوان یک منبع قدرت میتواند ریشه تغییرات مثبتی در جامعه باشد. در گذشته ورزشکارانی بودند که پس از بازنشسته شدن نهضتی برای تغییر جامعه را آغاز کردند (مثل کریم عبدالجبار) اما بسیاری دیگر این ثروت را هدر دادند و هیچ کار مثبتی با ان نکردند.
به نظر شما بهترین راه استفاده از این ثروت (محبوبت جهانی) برای یک ورزشکار پس از بازنشستگی چیست؟
همیشه فکر میکردم اگر روزی بیگانه های فضایی به زمین بیایند و بخواهیم یک نوع ورزشکار را به عنوان نمونه عالی ذهنی و بدنی انسان به انها نشان دهی احتمالا بسکتبالیست های ان بی ای (هیکلی هایی شبیه کوای، لبران، بن سینمز) را به انها نشان دهیم. اما وقتی المپیک امسال را تماشا کردم فهمیدم بسکتبالیست های ان بی ای ( و شاید هر رشته دیگری ورزشی) در برابر ورزشکاران رشته ده گانه (از ورزشهای دو و میدانی) هزاران سال نوری از بقیه عقب ترند. اگر قرار باشد انسان به کره مریخ برود و انجا زاد و ولد کند به نظر من فقط باید ورزشکار ده گانه بفرستند تا انسان برتر بوجود بیاید.
حالا این را گفتم تا موضوعی دیگر را باز کن