شجاعت یعنی چی؟
این روزها واژه شجاعت خیلی ذهن مرا مشغول کرده. خصوصا اینکه میبینم مردم ایران زیر وحشتناک ترین ظلم و خشونت اسلام دارند له میشند و گهگاه مرد و زن یا دختر و پسر جوانی با نهایت شجاعت در برابر ظلم دینی میایستد. یا همین مردم زاهدان که هر هفته اعتراض میکنند و هر هفته کشته میشوند. شجاعت چیست؟ در مغز ادم شجاع چه میگذرد؟ چه فرایندی باعث شجاعت میشود؟
مهمترین جمله در مورد شجاعت (که من شدیدا قبول دارم) اینست: شجاعت نترسیدن نیست، شجاع عمل کردن در عین ترسیدن است. نترسیدن یا نترس بودن - انگونه که در فرهنگ ایران جا افتاده - مترادف با شجاعت بیان شده که غلط است. نترسیدن یا نترس بودن عموما نشانه از نادانی است. کسی که با ماشین پیکان در زمستان در گردنه امامزاده عبدالله صد و بیست کیلومتر در ساعت میره توی پیچ مشخص است شعوری در مورد کارکرد اتومبیل و علم فیزیک ندارد. این فرد نادان و گاگول است نه شجاع. این شجاعت نیست، این خریت است.
من خودم - به لحاظ عملی نه به لحاظ ایده اولوژی- ادم محافظه کاری هستم و بخاطر ترس خیلی کارها را نکردم. اما هر بار علیرغم ترس کاری کردم عموما خوب از آب در امد. یک مثال اخیر براتون بزنم: در خارج برای ادمهایی که پول پدری ندارند (امثال من) شغل همه چیز است و اگر از نون خوردن بیفتی کار خیلی سخت میشود (اینجا مدل ایران نیست ادم اویزون خانواده بشه). دو سه سال پیش تصمیم گرفتم پس از بیست سال کار در یک زمینه خاص (برای یک کارفرما) ریسک کنم و استعفا بدم تا محل کار و به کل نوع صنعتی که در آن کار میکردم را به کل عوض کنم. مدتها بود از این کار مثل سگ میترسیدم ولی قبل از دوران کرونا بالاخره شجاعت به خرج دادم و دست به این کار زدم. برای من که ادم محافظه کار (بخوانید ترسو) هستم این کار بی نهایت سخت بود اما نتیجه ای که ان طرف ماجرا میدیدم به همراه سنم که دیگه یواش یواش داره میره قاطی دایناسورها باعث این تصمیم شد. شجاعت یعنی بصیرت دیدن انچه در پشت ترس پنهان شده، وقتی این بصیرت را داشته باشیم حتی ترسو ترین ها (نمونه اش خودم) شجاع میشوند.
جذابیت های بعد از دین، زندگی زیر یک حکومت انسانی، زیستن در فضای سالم ارزش همه شجاعتهایی که ایرانی ها به خرج می دهند را دارد
برای شرح ماجرا این قضیه را به چند پاراگراف تقسیم می کن
ایغورها کی هستند؟ ایغورها مردمان ترک تبار (ربطی به ترکیه نداره) سرزمین های اسیایی مرکزی هستند که در خیلی جاهای دنیا در جمله ترکمنستان، قزاقستان، ترکیه، اوزبکستان، قرقیزستان و چین زندگی می کنند. از شانس بد این مردمان دوازده میلیون نفرشان از آنها در سرزمین هایی زندگی می کنند که اکنون داخل چین در منطقه ای به نام سین کیانگ قرارگرفته. اویغورها مسلمان سنی هستند.
چرا چین اینها را یقه کرده؟ چین به بهانه مبارزه با بنیاد گرایی اسلامی یقه این مردم را گرفته و با روشهای مختلف تلاش می کند انها را از مسلمانی و ایین تبارشان فاصله بدهد. دقیقا همان کاری که استرالیا، کانادا و امریکا قرن های پیش با سرخپوستان کرد و امروز انرا جنایت یا نسل کشی مینامند. چین از طریق ارسال مردان و زنان ایغور به اردوگاه های کار اجباری و باز اموزی و کنترل ثانیه به ثانیه این مردم تلاش می کند هویت این تبار را از انها گرفته و انها را شبیه بقیه مردم چین کند. دولت چین حتی به روشهای قرون وسطایی کنترل جمعیت و مقطوع النسل کردن این مسلمان روی اورده.
ماجرای نایکی و برده داری چیه؟ یکی روشهای نابود کردن این مردم که از سوی دولت چین انجام شده ارسال اجباری مردان و زنان اویغور به کارخانه های مختلف صنعتی در این کشور است. کارخانه ها بطور اجباری باید از این کارگران استفاده کنند. طبیعتا در این میان تولید کنندگان لوازم و پوشاک ورزشی که در چین فعالیت می کنند بالجبار برای حضور در چین باید از این کارگران استفاده کنند. بعضی از این شرکتها حتی لزوما چینی نیستند یا حتی بعضی از انها پوشاک ورزشی را تولید نمی کنند بلکه مواد اولیه و قطعاتی که در پوشاک ورزشی استفاده می شود را می سازند هستند. مثلا یک شرکت کره ای که ابر کف کفش نایکی را تولید می کند در چین قرارداد دارد و طبق قانون چین باید از کارگران اویغور (که به اجبار باید کار کنند) باید استفاده کند. بعضی از این کارخانه ها هم محصولات نهایی خارجی نظیر کفش را مونتاژ می کنند.
بقیه مارکها چی؟ این قضیه لزوما محدود به نایکی نیست. تمام کالاهای ورزشی و غیر ورزشی در چین همین است. اگر دولت کارخانه را مجبور کند که کارگر ایغور بگیرد کارخانه مجبور است قبول کند . هیچ بعید نیست همین مارک پیک که تامین کننده لباس تیم ملی (ام القرای اسلام) توسط مسلمان اویغور که بر خلاف میل شان به طور اجباری کار میکنند تولید شده باشد. یا حتی ادیداس، لی نینگ، اندر ارمر و مارکها دیگر.
خوب حالا تکلیف چیه؟ اگر یک مارک خارجی به این نوع سیاست چین اعتراض کند خیلی راحت تولید و فروش محصولاتش در این کشور ممنوع می شود. سیستم علی اصغری چین که معرف حضور همه هست. حتی اگر شرکتی ریسک کند و بازار تولید و فروش چین را از دست بدهد چون این کارخانه ها محصولات مختلفی را تولید میکنند به کارشان ادامه می دهند. حالا نایکی نشد، ادیداش تولید میکنند، ادیداس نشد میزنن توی اندر ارمر، نشد میزنن توی مارک اتنا و لی نینگ...نشد اعدام دست جمعی. نهایتا دولت با فشار بر کارخانه ها و تامین کننده گان لباس های ورزشی انها را مجبور میکند در راستای سیاست نابود کردن تبار اویغور در این کشور حرکت کنند.
سریال تلویزیونی تِد لَسو زندگی یک مربی فوتبال امریکایی را تصویر کرده که به یک دلیل عجیب در فوتبال انگلیس مربی تیم فوتبال لیگ برتر شده. این مربی چیزی جز روابط انسانی و صحبتهای دوستانه و بعضا نصایح پر مغز بلد نیست. تد لسو همان روز اول شعار «ایمان بیاورید» را بالای در رخکتن بازیکنانش چسباند به این معنی که اگر ایمان به توانایی های تیم داشته باشید، بدون ارایه هیچ سند و مدرک و دلیل و تحلیل، تیم قادر است در لیگ بالا برود. ماجرای سریال اینجوری است که این مربی با اینکه فرق فوتبال را کوفته قلقلی را نمیداند با همین چهار تا حرف بامزه و قلب پاکی که دارد کارش در لیگ فوتبال انگلیس جلو میرود (که البته به نظرم این توهینی به فوتبال اروپا است).
اما موضوع این نوشته من کلمه «ایمان» است چون این کلمه در چارچوب ورزشی کاربرد زیادی داری. هنگامی که ورزشکار به میزان نهایی توانایی یا قدرت واقعیاش دانش درستی ندارد تنها راه رسیدن به انچه ممکن است باشد ایمان اوردن است. ایمان یعنی با اینکه دلیل و مدرکی برای چیزی وجود ندارد باید آن باور کنیم و در جهت آن جلو برویم. با اینکه دو دو چهارتای مشخصی نیست که چیزی را اثبات کند باید انرا قبول کنیم. بعضی وقتها برای عبور از شرایطی که انتهای آن مشخص نیست و هیچ سندی و مدرکی برای محاسبه درصد موفقیت یا شکست را وجود ندارد شاید ایمان آوردن به نتیجه مطلوب بهترین استراتژی باشد برای رسیدن به آن باشد. کمکی که ایمان داشتن به ورزشکار میکند اینست که شک و شبهه هایی که باعث کند شدن او و تلاش نکردنش می شود را از بین میبرد. اگر دقت کنید بیشتر زندگی همین است، ته قضیه معلوم نیست و باید ایمان داشت به آن میرسیم.
اما همین ایمان، که تا اینجای کار واژه و مفهومی مثبت بود، قرن ها بازیچه دست انسانها برای کنترل و حکومت بر بقیه بود. «ایمان بیاورید که موجودی در اسمانهاست و آن موجود به من اجازه داده بر شما حکومت کنم و هیچ کس حق ندارد به من بگوید بالای چشمم ابرو است» یا «اگر به چیزی که من میگویم -و هیچ سند و مدرکی هم برایش ندارم- ایمان نیاورید به جرم بی ایمانی سرتان را قطع میکنم». هر کسی هم برای این ادعا دلیل و مدرک بخواهد یا کشته میشود یا با مشتی استدلال بی ربط سعی در رفع و رجوع یا شستشوی مغزی کودکان می کنند. جالب اینکه آدمهایی که در جاهای مختلف کره زمین با استفاده از «ایمان» سعی در حکومت بر دیگران دارند چشم ندارند ببینند که در جای دیگر در همین دنیا کسی دیگری با همین کلاهبرداری در حال سیاه کردن مردم منطقه خودش هست. بیخود نیست که پرچم مومنین یا منقش به شمشیر است یا سپر.
هیچ مقوله ای در تاریخ زندگی بشر به اندازه دین از کلمه «ایمان» سو استفاده نکرده و نمیکند.
خلاصه اینکه مواظب باشید به چه چیزی ایمان میاورید و آن ایمان شما را مجبور به چه کارهای میکند.
یک سال پیش در همین روزها بود که لین سنتی (جنون جرمی لین) دنیای بسکتبال را در غرق در تعجب کرده بود که چطور یک جوان چینی تبار بی نام و نشان در برابر غول های ان بی ای قد علم میکند. اما کسی باور نمیکرد که در سالگرد درخشش این جوان جویایی نام، بازیکن دیگری گوی سبقت را از جرمی لین برباید؛ با این تفاوت که این جوان واقعا جوان است ؛ یعنی اینقدر جوان است که هنوز باید پوشک به پا کند
تیتوس کودک دوساله آمریکایی که که همزمان با راه رفتن ، شوت بسکتبال را هم آموخت، آنهم نه شوت عادی بلکه تریک شات ( همان شوت های شیرین کاری خودمان). ویدیوی شوتهای تیتوس با بیش از دو میلیون بیینده در یوتیوب ( تا روز هفتم فوریه) این روزها نقل مجالس بسکتبال است. این کودک دوساله نشان داد که نه ارتفاع حلقه برایش مهم است و نه شکل و وزن توپ. او هر چیز نسبتا گردی را به داخل هر نوع حلقه ای پرتاب میکند. توپ فوتبال، توپ والیبال، توپ پلاستیکی و حتی توپ خربزه ای فوتبال آمریکا برایش مهم نیست. پدر تیتوس میگوید که پسرش به محض اینکه راه رفتن را آموخت شروع به شوت زدن کرد و او هم از شوتهای پسرش فیلم تهیه کرد. شبکه های تلویزیونی امریکایی که این ویدیو را روی روی یو تیوب دیده اند اکنون در به در به دنبال تیتوس هستند تا در برنامه شان ظاهر شود و شیرینکاری کند. عده ای از دانشجویان دانشگاه کنتاکی، که از قطب های بسکتبال آمریکاست، دست به امضای طوماری برای جذب تیتوس در تیمشان زده اند. خلاصه جنون تیتوس همه را گرفته است
یکی از جاذبه های حضور در سالن های مسابقات بسکتبال ان بی ای، جدا از دختران بسیار زیبا و خوشتراش که عضو تیم رقص هستند با حرکات موزون تماشاگران را سر ذوق میآورند، موسیقی هایی است که دی جی (نواگزار) در حین بازی پخش میکند هم نقش زیادی در ایجاد فضای شاد در استادیوم دارند. این دی جی ها تلاش میکنند موسیقی هایی انتخاب کنند که مناسب لحظه های مختلف بازی باشد و به شکلی تیم خودی را تشویق کنند. در قدیم فقط یک نفر در سالن ارگ میزد و صدای ارگ از بلندگوها پخش میشد اما از سال 1995 به اینطرف همه سالن های ان بی ای به تجهزات کامل صوتی مجهز شده اند و با داشتن ایستگاه های دی جی همه موسیقی های روز را برای لذت تماشاچیان پخش میکنند. اما هیچ وقت تصور کرده اید که اگر در سالن های بسکتبال ایران بخواهیم از همین دی جی ها استفاده کنیم و بر اساس هر موقعیت بازی موسیقی پخش کنیم که مناسب ان حال باشد باید چه اهنگ هایی را انتخاب کنیم. در اینجا فهرست مقایسه ای چند اهنگی که در ان بی ای پخش میشود را با اهنگ هایی ایرانی که مناسب ان لحظات بازی خواهند ( نه لزوما مجاز) برای استفاده دی جی های ایرانی تقدیم میشود
در هنگام گرم کردن دو تیم - در سالن های بسکتبال ان بی ای اهنگ وای ام سی ای پخش میکنند. در سالن های بسکتبال ایران اهنگ جلال همتی . مهم نیست کدام یکی باشد هر چه که باشد در گرم کردن عضلات کمر و مچ دست بسیار موثر خواهد بود۰
در هنگام ورود بازیکنان به زمین - سالن های ان ابی ای اهنگ آی گات ا فیلینگ را پخش میکنند و استادیوم های ایرانی اهنگ امشب شب مهتابه ( فقط هم ورژن لیلا فروهر ) ۰
. وقتی بازیکنان از استراحت دو نیمه به زمین بر میگردند - سالن های ان بی ای اهنگ جنگ ستارگان پخش میکنند سالن های ایران اهنگ امشو شوه یاروم برازجونه
۰وقتی بازیکن تیم حریف از بازی اخراج میشود - سالن ها ان بی ای اهنگ هیت د رود جک را پخش میکنند و سالن های بسکتبال ایران اهنگ دیوونه منصور
وقتی بازیکنان تیم خودی برای گرفتن توپ روی زمین شیرجه میروند - سال ها ان بی ای اهنگ گرنید ( نارنجک) را پخش میکنند و سالن های ایران اهنگ عشق بندر (اثر جاودانه گروه سندی) بالاخص ان شاه بیتی که میفرماید: سی دختر هاجرو خودمو تو گل می پلکونوم
وقتی تیم خودی برنده میشود - سالن های ان بی ای اهنگ سلبیرشن را پخش میکنند. سالن های بسکتبال ایران اهنگ تیتراژ کارتون فوتبالیست ها
وقتی تیم خودی میبازد - سالن های ان بی ای اهنگ اوری بادی هرتس را پخش میکنند ( بعضی هاشون ) . سالن های بسکتبال ایران اهنگ دادی بر بادم
وقتی تیم خودی قهرمان میشود - سالن های ان ابی ای اهنگ وی ار د چمپیونز را پخش میکنند. سالن های بسکتبال ایران اهنگ یه حلقه طلایی معین
دیشب وقتی کوین گارنت از باستن با کارملو أنتونی از نیویورک با هم قاطی کردند کار به فحش و فحش کشی کشید. ظاهرا دامنه فحش ها اف دار تا حدی ادامه پیدا کرد که به زن کارملو انتونی هم کشیده شده. کارملو انتونی هم به کوین گارنت گفت که بیرون وایسا تا حالتو بگیرم۰
در بیشتر مواقع این جمله حالت سمبلیک داره ولی در این مورد خاص ظاهرا قضیه کاملا جدیه و همینطوری که در این وبدیو میبیند کارملو انتونی بعد از بازی دم در اتوبوس باستن منتظر کوین گارنته تا حالشو بگیره. موضوع نهایتا با حضور نیروهای همیشه در صحنه انتظامی ختم به خیر شد ولی ادم انگشت به دهان میماند که بازیکنانی که دستمزدهایشان سر به فلک میزند و انتظار حرفه ای بودن ازشان میرود چرا مثل بچه های دوم راهنمایی رفتار میکنند۰
چند روز پیش پدرم روی تلفن موبایلم پیغام گذاشت که هرچه زود تر با او تماس بگیرم چون اینترنتش خراب شده است و از کار و زندگی افتاده! پدرم که در هفتاد سالگلی با اینترنت و کامپیوتر اشنا شده این پدیده نوظهور را بخشی جدا نشدنی زندگی اش میداند. وقتی به او زنگ زدم متوجه شدم که منظورش از اینترنت فیس بوک است و منظورش از خراب شدن این بود که بوک مارکی که او را به صفحه فیس بوک میرساند پاک شده است. برای بسیاری از کاربران اینترنت، بخصوص انهایی که اخیرا با اینترنت اشنا شده اند، فیس بوک همه انچه انها از اینترنت میخواهند است.
زمانی اینترنت برای بسیاری از ما فارسی زبان ها چک کردن سایت گویا بود. بعد ها که وبلاگ های فارسی گسترش یافتتند، وبلاگ خوانی و از این وبلاگ به آن وبلاگ پریدن هم یکی از کارهای رایج ما فارسی زبانها بود. آنهایی که سواد کامپیوتری بیشتری داشتند وبلاگهای مورد علاقه شان را در گوگل ریدر ردیف کرده بودند و هر وقت پست جدیدی میآمد همانجا میخواندند و قال قضیه را میکندند. با همه گیر شدن فیسبوک و ریز بلاگ نویسی (همان یک جمله نویسی های معروف) به بیشترمان این باور رسیدیم که بلاگ نویسی به سبک سنتی اش مرده است و باید درش را تخته کرد. در همین اوضاع خیلی از وبلاگ نویس ها کارشان را خاتمه دادند یا اینکه از همان فیسبوک برای وبلاگ نویسی استفاده کردند. فیسبوک مانند بازار مکاره ای شد که همه اهل شهر آنجا مشغول گشت و گذار هستند و اگر میخواهید دیده شوید شما هم باید آنجا مغازه ای داشته باشید. وبلاگ نویس هایی هم هستند که هنوز وبلاگشان را بصورت سنتی نگه داشته اند اما از فیس بوک برای تماس با مخاطبشان استفاده میکنند. در گذشته مکالمه بین مخاطب و نویسنده در قسمت نظرات وبلاگها رخ میداد ولی این روزها گفتگوها در مورد یک بلاگ پست در کامنت های فیس بوک ادامه دارد. همین شد که با چند تن از بلاگ نویس های تورنتو صفحه ای را در فیسبوک به راه انداختیم به نام چهل چهار درجه، که اشاره ایست به عرض جغرافیایی جایی که ما در آن هستیم. این صفحه فیس بوکی کشکولی است از وبلاگهایی شهرمان که در یک صفحه فیسبوک لینک شده اند. این وبلاگ ها به هر آنچه تصور کنید میپردازند. از موضوعات هنری و سیاسی گرفته تا اجتماعی و شخصی. وبلاگ یادداشتهایی توپ سرگردان هم یکی از این وبلاگ هاست . کافیست این صفحه فیس بوکی را لایک کنید و خود به خود جدید ترین پست های وبلاگی به خوراک فیس بوک شما اضافه خواهد شد.
صفحه فیس بوک چهل چهار درجه را اینجا بیابید و انرا به دوستان دیگرتان هم معرفی کنید
مازی دویچ ، دوست زمان کودکی ام، استعداد عجیبی در آموختن زبان های خارجی و مسايل فنی داشت. آن موقعها که ما به زور پدر و مادر به کلاس زبان انگلیسی سیمین میرفتیم تا بلکه پِن را از پِنسل تشخیص دهیم، او یکروز بدون مقدمه شروع کرد به آلمانی حرف زدن ! انهایی که مازی را نمیشناختند سر در نمی آوردند که داستان زبان دانی او از کجا آب میخورد. تصورشان این بود که او کلاس های انستیوی گوته، تنها موسسه معتبر آموزش آلمانی آن زمان، را تمام کرده. ماها که دوست نزدیکش بودیم میدانستیم که زبان آلمانی یادگرفتنش فقط و فقط به دلیل عشق و علاقه اش به ماشین های بنز بود. از بس که کاتالوگهای این ماشین های بنز را که همه اش به زبان آلمانی بود میخواند زبانش راه افتاد. او نه تنها کاتالوگ های آلمانی را میخواند و ترجمه میکرد بلکه اهسته اهسته به جذب فرهنگ آلمانی در اسفنج وجودش پرداخت. تصور بفرمایید که در تهرانی که سگ صاحبش را نمیشناخت، هیچ کس در حضور مازی جرات نمیکرد از قسمت خط کشی نشده عابر پیاده از خیابان عبور کند یا اگر در حال رانندگی کمربند ایمنی اتومبیل را نبسته بودی و مازی تو را میدید کارت با کرام الکاتبین بود. مجموعه این ها بود که ما اسم مستعار مازی دویچ (آلمانی) را برایش برگزیدیم و همین اسم بر روی او ماند۰
زبان یاد گرفتن خود من هم داستانی مشابه، اما نه به غلظت مازی، داشت. من که خوره بسکتبال بود، هر مجله بسکتبال خارجیی که به دستم میرسد را ده بار تا ته میخواندم. آهنگ های خارجی گوش میدادم و فیلم های زبان اصلی میدیدم و خلاصه خودم را در فرهنگ انگلیسی زبان ها غرق میکردم. در دانشگاه هم از بس برای دوست اشنا مطلب ترجمه کردم تا بلکه اخر ترم نمره ای بگیرند، زبان انگلیسی ام بیشتر تقویت شد. همه اینها باعث شد که وقتی به کانادا آمدم اعتماد به نفس بیشتری داشته باشم و ایمان بیاورم که با اتکا به همین زبان دانی ام میتوانم در جامعه اینجا سریعتر جذب شوم. تجربه روزهای اول در شهر غریب بی نهایت نا آمید کنند بود. نه به خاطر اینکه زبان دانی ام به اندازه ای نبود که لازم باشد بلکه به عکس هر جا رفتم هیچ کسی نمیتوانست درست انگلیسی حرف بزند. از بس که در این شهر همه خارجی هستند، به لحاظ زبان صحیح انگلیسی حرف زدن عجیب توی ذوق تان میخورد. تا اینکه بالاخره رفتم سر کار و درفضای اداری- صنعتی سرو کارم با سفید پوستان ( به قولی کانادایی های اصل!) افتاد. طولی نکشید که نه تنها من حرف انها را میفهمیدم بلکه آنها هم میفهیدند من چه میگویم. سه ماهی از آمدنم به کشور جدید نگذشته بود که با تکبر پیش خودم گفتم: پس این کانادا که این همه ناله میکنند که اقا زبان سخت است این بود؟
یکی از مشکلات زبان خارجی در کشور جدید اینست که شما در فضایی جدید قرار میگیرد که از دایره راحتی (کامفرت زون) شما خارج است. همین خارج شدن از دایره راحتیتان شما را تدافعی میکند و همین تدافعی شدن باعث میشود که از اشتباه تلفظ کردن بی نهایت به هراس بیافتید. هراس بی مورد است که باعث میشود همان مقدار زبانی را هم که بلند بودید یادتان برود۰
۰ شوک فرهنگی زبان ندانی کماکان در انتظارم بود. آنهم در جایی که کمترین انتظارش را داشتم
زمین بسکتبال همیشه دایره راحتی من بوده. مهم نیست کجای دنیای باشم وقتی وارد زمین بسکتبال می شوم انگار روحم به سالن اسدی شمیران یا زمین اسفالت امیر آباد بر میگردد. زمین بسکتبال همیشه برای من آرامبخش ترین جای دنیاست بود و هست اما شوک فرهنگی زبان دانی، یا بهتر بگویم زبان ندانی دقیقا در زمین بسکتبال ، جایی که با بچه های سیاه پوست کانادایی جوان تر از خودم هم تیمی شدم به سراغم آمد. اولین شوک انجا بود که دستم را دراز کردم که با اولین هم تیمی دست بدهم ولی دیدم مشتش را به سمت من اورد و گفت: گیمی اِ راک مَن! من هم که مانده بودم داستان از چه قراری است همان کار را تکرار کردم و مشتم را با شک و تردید به مشتش کوبیدم. از باب ادب خودم را معرفی کردم : مای نیم ایز کارن. مثل مریخی ها به من نگاه کرد و گفت : ایتز جی. مانده بودم که کسی که به خودش با ضمیر ایت معرفی میکند با دیگری چه خواهد کرد. البته سریع دوزای ام افتاد که در این فضا کسی خودش را با نام کامل معرفی نمیکند بلکه فقط حرف اول اسمشان است که مهم است. اگر دو بازیکن باشند که اسم هر دو با حرف جی شروع شود انجاست که یک صفت به آن اضافه میشود مثل بیگ جی (جی گندهه) یا مَد دیریبل جی (جی که دریبلش خوب است) تا تکلیف روشن شود. تازه فهمیدم به جای : هلو ، هاو آریو؟ باید گفت: واتساپ ، واتساپ؟ خوب واتساپ ( یعنی چه خبر؟) میتواند جواب بسیار طولانی داشته باشد. مانده بودم اگر کسی پیش دستی کرد و به من گفت واتساپ من چه باید بگویم. نهایتا کشف کردم که اگر در جواب : واتساپ؟ بگویی : نات ماچ ( معادل قابل عرض هیچ) بی ادبی تلقی نمیشود. البته اگر خودمانی باشی میتوان سوال: واتساپ؟ را با سوالی دیگر شبیه : واتس گوینگ داون؟ پاسخ دهی. اینکه چرا پاسخ یک سوال با سوال دیگر بی ادبی تلقی نمیشود را از من نپرسید. چیز دیگری که آموختم این بود که اگر کنار زمین نشسته ای و قصد بازی کنی نداری ، وقتی از تو میپرسند: هی یو، یو راننینگ؟ (یعنی دوست گرامی آیا بازی میکنی؟) نباید بگویی : نو آی ام نات پلی اینگ. چون اگر این را بگویی هر بار که تیمی بعدی به زمین میرود از تو همین را میپرسند. اگر قصدت است که کلا ان روز را بازی نکنی باید بگی : هی یو ، ای م جاست چیلینگ اوت این هیر. خودتان را گرفتار ترجمه لغت به لغت نکنید. معنی و مفهوم این عبارت در مایه اینست که دوست عزیز من دارم این جا برای خودم حال میکنم، ما را بی خیال شوید. در ایران بازی تمام میشد بازیکنان به هم خسته نباشید میگفتند. خدا را شکر که خیلی سریع فهمیدم اگر اینجا بگویی دونت بی تایرد خیلی ضایع است. اینجا باید گفت: گود گیم یعنی بازی خوبی بود دهم همه تان گرم. وقتی هم تیمی ات شوت ماهرانه ای را به ثمر میرساند برای روحیه دادن میتوان گفت: دت واز اٍ سیک شات! یعنی شوت مریضی بود! خیالتان راحت باشد سیک شات تعریف و تمجید تلقی میشود. وقتی یکی از همبازیهایت را که مدتهاست ندیدی را ملاقات میکنی روبوسی کردن ضایع ترین کاری است که میتوان کرد. در چنین شرایطی باید با دست راست دستش را بگیری، نه به حالت دست دادن بلکه به حالتی که میخواهی مچ او را بخوابانی. سپس به او نزدیک شده و شانه راستت را به شانه راستش لمس کنی. همین. هر چیزی بیشتر از این ممکن است منجر به برداشتهای دیگریشود که مناسب زمین بسکتبال نیست۰
چند وقت پیش یک سفید پوست غریبه به سالن آمده بود. بازیکن خوبی بود ولی انگار حواسش جای دیگری بود. چپ و راست پاس اشتباه میداد و شوتهایش به حلقه نمیرسید. بیگ سی برگشت و به من گفت: دیس دوود ایز شوتینگ اپ سام استیکیست او دِ ایکی اپ هیز اس! و زد زیر خنده. من هم مثل بز نگاهش کردم و و با لبخندی سرم را به اشاره تایید تکان دادم. آنجا بود که فهمیدم پس از این همه سال هنوز هم از زبان عامیانه سیاه پوستان هیچ نمیدانم و حالا حالا ها باید به اهنگ های گوش نواز داکتر دری و اسنوپ داگ گوش بدهم تا بلکه روزی بتوانم راستی راستی به جک هایشان بخندم۰
المپیکی نو فرارسید و باز داستان قدیمی جاخالی دادن های ورزشکاران کشورهای مسلمان از رقابت با ورزشکاران اسراییلی موضوع روز شد. برخی از دولت های مسلمان که اسراییل را به عنوان یک کشور قانونی به رسميت نمیشناسند، ورزشکارانشان را در رقابتهای بین المللی تحت فشار میگذارند که با انصراف از رقابت با ورزشکاران اسراییل اين به باور که « اسراییل یک کشور نیست» را متبلور کنند. کمیته جهانی المپیک که سیاست کلی کشورهای مسلمان را میداند برای مقابله با این تصمیم غیر ورزشی، برای ورزشکاران یا تیمهایی که به دلایل سیاسی اقدام به تحریم حریف اسراییلی میکنند جریمه های سنگینی در نظر گرفته است. کشورهای مسلمان هم که در سیاست رقابت نکردن با اسراییلیها همیشه یکی به نعل و یکی به میخ میزنند، به هر دروغی متوصل میشوند تا اثبات کنند روبرو نشدن با حریف اسراییلی به دلایل سیاسی نبوده.
مسابقات جهانی و در راس آنها المپیک راه فراری باقي نميگذارد. انجاست که ناخواسته یک یا چند کشور مسلمان با ورزشکاران یا تیمهای ورزشی اسراییلی روبرو میشوند. درفهرست کشورهای مسلمانی که از روبرو شدن با ورزشکاران اسراییلی امتناع کرده اند ایران بعد از انقلاب رکورد دار است. در ستون سمت راست این جدول دلایل رسمی اعلام شده از سوی فدراسیونهای ورزشی کشورهای مسلمان را میبینیم. در این ستون انواع بهانه ها از مشکلات ویزا، دل درد، یبوست و مشکلات گوارشی گرفته تا حتی بهانه «خسته بودن» ذکر شده است! این جدول نشان میدهد که فدراسیون ورزشی کشورها مسلمان با چه روشهای کودکانهای ناچاراند بطور هم زمان از سیاست های داخلی کشورشان پیروی کنند و در عین حال تلاش نمایند تا از کیفرهای بین المللی ناشی از این سیاستها فرارکرده باشند. در راستای این بهانه تراشی بعضی از فدارسیون موفق تر و برخی هم بی اقبال بوده اند. فدراسیون بسکتبال ایران که درسال ۲۰۰۵ در مسابقات جهانی زیر ۲۱ ساله ها از بازی با اسراییل به دلیل «ندادن ویزا» برای حضور در مکان مسابقه پرهیز کرد. این فدراسیون توانستند از محرومیت های بین المللی بطور موفقيت آمیز بگریزد اما ورزشکاراني هم بودند که نه تنها أرزوی شرکت در آلمپیکشان بر باد رفته بلکه در یک معامله ناجوانمردانه محرومیت های جهانی را با حواله یک پراید معاوضه کردند۰
در این یادداشت قصدم آن نیست که پرهیز از رقابت با ورزشکاران اسراییلی که تنها جرمشان اینست که با یونیفرم کشوری به میدان می آیند که به لحاظ سیاسی مورد تایید برخی نیست، را تحلیل کرده باشم. پیام اصلی این یادداشت اینست که اگر کشورهای مسلمان از صمیم قلب به این روش مبارزه با اسراییل ایمان دارند چرا هزینه های این مبارزه را ورزشکاران جوان و معصومی پرداخت میکند که تمام عمر فکر و ذکرشان تنها توپ ، تور، تشک کشتی، راکت بدمینون و ... بوده. اگر اين عدم حضور در ميدان رقابت اقدامي نمادين براي بيان اعتراض به وجود كشورى به نام اسراييل است چرا سازمان وزرش و کمیته ملی المپیک یک کشور مسلمان در محافل بين المللي «يبوست» را دليل اين اقدام نمادين اعلام ميكنند. مثل اینست که یک زندانی برای اعتراض به وضع ناعادلانه زندان دست به اعتصاب غذا زده باشد ولی وقتی رییس زندان از او میپرسد چرا اعتصاب غذا کرده ای؟ پاسخ دهد: کدام اعتصاب عذا؟ من فقط یک مقدار کم اشتها شده ام!
اگر کشورهای مسلمان اثاثا تحریم مسابقات ورزشی را ثمر بخش میدانند چرا کاری پایه ای صورت نمیدهند که به مانند دهه هشتاد رژیم نژاد پرست آفریقای جنوبی را از حضور در میادن ورزشی جهانی محروم کنند؟ یا حتی اگر اتحادی بینشان نیست چرا همانند سالهای اوج جنگ سرد، آنگونه که آمریکا و شوروی مسابقات المپیکی که در خاک دشمن برگزار میشد را کنار گذاشتند، را تحریم نمیکنند؟ چرا کمیته ملی المپیک ایران،الجزایر، کویت، تونس و سوریه راسا پای عواقب این مبارزه عقیدتی نمیآیستند؟ وقتی که درفهرست موارد عدم حضور دربرابر حریف اسراییلی نام یک جوان ورزشکار یا یک تیم ورزشی را ثبت میشود بارِ این مبارزه عقیدتی ناخواسته بر دوش کسی یا تیمی می آفتد که دلخوشی اش ورزش کردن و پیروزی است نه جهاد برای عقیده ای که حتی معتقدان به آن از هم ابراز آشکار آن هراسان هستند. باید به جاي نام ان ورزشكاران بي گناه نام آن مدير ارشد ورزشي كشورهاي مسلمان ذكر شود که ورزشکاران بی زبان را به ورطه محرومیت بین المللی سوق میدهد. اینها همانهای هستند که در اقدامی بی سابقه با نيشهاي از بناگوش در رفته، رژه رفتن در استاديوم المپيك لندن را در كارنامه مجاهدتهاي خود ثبت خواهند کرد و به یقین حضورش را در خاک دشمن را بیمارگونه نوعی پیروزی تلقی میکنند.
زیباترین صحنه در مراسم افتتاحیه المپیک ۲۰۱۲ لندن آن زمانی بود که سه ورزشکار بی کشور زیر پرچم کمیته بین المللی المپیک به عنوان ورزشکاران مستقل پا به میدان گذاشتند. آنها اوج شادی شان را بالا و پایین پریدن و لبان خندانشان به تماشاگران انتقال دادند. این سه ورزشکارِ بی کشور به همه آن خشک مغزهایی که در طول تاریخ رقابتهای ورزشی، پرچم یک کشور را دستاویزی برای سیاست های کورکورانه شان کرده اند آموختند که شاید وقت آن رسیده باشد که المپیک را به عنوان جایگاهی برای پرورش روح نوع دوستی، همنوع پروری و رقابت سالم ببینم و ساحت رقابت های ورزشی المپیک را با مقوله غریبی به نام سیاست در آلوده نکنیم.
نظام دانشگاهی در آمریکا با سیستم دانشگاهی ایران زمین تا آسمان فرق میکند. دانشگاه های آمریکا نهادهای انتفاعی خصوصیی هستند که هدف نهایی آنها پول در آوردن از طرق مختلف است. جدا از جذب دانشجو و طلب کردن شهریه این دانشگاه ها راه های دیگری هم برای کسب پول ابداع کرده اند. برخی از دانشگاه ها از طریق فروش نتایج تحقیقات علمی به شرکت های خصوصی و دولتی پول در میاورند و برخی هم از درآمد های ناشی از فعالیت های ورزشی تیم دانشگاه کسب درآمد میکنند. درآمد تیم های ورزش شامل درآمدهای ناشی از تبلیغاتی ( تلویزیون و غیره) و کمک های مردمی طرفداران تیم یا فارق التحصیلان سابق همان دانشگاه است . در آمدهای ناشی از ورزش در برخی از دانشگاه های امریکا سر به میلیارد میزند و به همین دلیل وجهه تیم ورزشی دانشگاه و مربی این تیم در جذب این پول ها حیاتی است
دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا یا پن استیت یکی از قدیمی ترین و پرآوازه ترین دانشگاه ها در فوتبال آموزشگاهی در آمریکاست. استادیوم صد هزار نفری بی ور، استادیوم خانگی تیم این دانشگاه بزرگترین استادیوم ورزشی در تمام آمریکا وچهارمین بزرگترین استادیوم جهان است. شهرت تیم ورزشی این دانشگاه فقط به وسعت استادیوم ان نیست بلکه مرحون تلاش هایی مردی است که پدر فوتبال دانشگاهی در آمریکا شناخته شده . جو پترنو ، مربی فقید و اسطوره ای دانشگاه پنسیلوانیا شاید مهترین و شاخص ترین چهر در تمام این ایالت باشد. اون اولین مربی بود که بر بهبود نمرات اکادمیک دانشجویان ورزشکار تاکید کرد. او اولین مربی بود که برای حق پول گرفتن از سوی دانشجویان ورزشکار که از خانواده ها کم بضاعت میآمدند تلاش کرد. در طی بیش از پنجاه سال مربی گری در این دانشگاه نام جو پترنو به اسطوره اخلاق برای هزاران هزار دانشجو و فارق التحصیل این دانشگاه و میلیون ها پنسیلونیایی تبدیل شد. اما جو.پترنو در اخر عمرش میراثی بجا گذاشت که آنچه او سالها انجام داده بود را دود کرد و به هوا فرستاد تا حدی که مجسمه های او از جا برداشتند؛ خیابانهایی که به نام او گذاشته بودند تغییر نام دادند و خانواده اش که روزی از مغرور ترین شهروندان آمریکا بودند اکنون در زیر باران شرمساری غرق شده اند
داستان از هنگامی آغاز شد که جری سنداسکی، کمک مربی جو پترنو، در نوامبر 2011 به اتهام 40 فقره دست درازی جنسی به کودکان دستگیر شد. این خبر برای دانشجویان و همه پنسیلوانایی ها که به دانشگاهشان افتخار میکردند اب سردی بود که بر تنشان ریخته شد. طبق گزارش پلیس این سواستفاده جنسی بین سالهای 1994 و 2009 در رختکن تیم دانشگاه رخ داده بود. در گزارش پلیس آمده بود که یکی دیگر از دستیاران سرمربی جری سنداسکی را در سال 2002 در زیر دوش رختکن در حال تجاوز به یک کودک ده ساله دیده بود و این موضوع را به جو پترنو گزارش داده بود. در اسناده آمده است که جو پترنو موضوع را به مقامات دانشگاه گزارش کرد. تا اینجای کار جو پترنو مسولیت قانونی خود را اجرا کرده بود و پلیس هیچ اتهامی را متوجه جو پترنو اعلام نکرد. متاسفانه قربانی ده ساله این رویداد هیچ وقت مشخص نشد و جری سنداسکی به سو استفاده جنسی از کودکان تا هنگام دستگیری ادامه داد. بعد از اعلام دستگیری چند تن از مقامات پلیس انگشت تقصیر به سمت جو پترنو نشانه رفتند که چرا او با قدرتی که داشت جلوی این سو استفاده را نگرفت؟ همین موضوع خشم دانشجویان دانشگاه را که مربی تیمشان را جز معصومین میدانستند بر انگیخت و باعث یک رشته اعتراضات خیابانی گسترده در حمایت از جو پترنو شد که در آن ماشین های پلیس هم به اتش کشیده شد
اینجا بود که پترنو اعلام کرد که در پایان فصل بازنشسته خواهد شد و از تیم کناره خواهد گرفت. این تصمیم باعث خشم مدیریت دانشگاه شد و با درخواست بازنشستگی او موافقت نکردند و او را بالافاصله اخراج کردند. در پی اخراج جو پترنو دانشجویان مدافع او تا مدتها در اطراف خانه او به تحصن دست زدند. جو پترنو چندی بعد بدلیل بیماری های ریوی از دنیا رفت اما کاراگاه های اف بی ای هنوز به دنبال نقش واقعی جو پترنو در این فاجعه اخلاقی بودند تا اینکه یک کارگاه بازنسشته اف بی ای که از سوی دانشگاه برای حقیقت یابی ماموریت یافته بود شواهدی را به دست آورد که سابقه نیم قرن نام نیک جو پترنو را زیر و رو کرد. او ایمیل هایی را از جو پترنو کشف کرد که نشان میداد که وی از اعمال کثیف دستیارش پیش از سال 2001 کاملا باخبر بوده و بدلیل تاثیر بد اقتصادی که افشای این خبر برای دانشگاه دارد تصمیم گرفته این موضوع را لاپوشانی کند. جو پترنو به هیت منصفه دادگاه دروغ گفت وقتی از او پرسیدند آیا از اقدامات جری سنداسکی قبل از 2001 خبر داشتی یا نه؟ حتی در این ایمیل ها کشف شد که جو پترنو مقامات دانشگاه را تحت فشار گذاشته که موضوع را به مقامات پلیس محلی و پلیس ایالتی گزارش نکندند تا عواقبش گریبان دانشگاه را نگیرد. این کاراگاه حتی شواهدی را یافت که جو پترنو به جری سنداسکی اجازه ورود و خروج بدون محدویت به تمام تاسیسات ورزشی دانشگاه بعد از بازنشسته شدن جری سنداسکی در سال 1999 داده است. دادگاه نهایتا جری سنداسکی را برای بقیه عمرش به زندان انداخت و همه مقامات دانشگاه که از این موضوع خبر داشتند را هم به زندان افکند. جو پترنو که قبل از خاتمه رای دادگاه از دنیا رفت تنها کسی بود که به زندان افکار عمومی افکنده شد
این فاجعه اخلاقی اکنون گریبان ان سی دابل ای (سازمان ورزشی دانشگاهی آمریکا) را هم گرفته که برای دانشگاه پنسیلونیا که از مشهور ترین تیم های فوتبال و پردرآمد ترین تیم ان سی دابل ای است چگونه تنبیه کند و اصولا چرا باید دانشگاه ها انچنان زیر فشار مالی باشند که دست به چنین اقدامات کثیفی بزنند
الان که رقابت های ان بی ای با قهرمانی میامی هیت به پایان رسید و بحث های بی پایان در بی قهرمانی بودن لبرون تمام شد ،همه نگاه ها به رقابتهای بسکتبال در المپیک و بی شک تیم ملی آمریکایست۰
به غیر تیم ملی آمریکا تیم های دیگری هم در این رقابتها هستند که شاید امید قهرمانی ندارند ولی امید مدال دارند. یکی از این تیم ها فرانسه است. بازیکنانی نظیر بوریس دیا و نیکولاس بتوم، یواکیم نوا و مایکل پیتریوس از اعضای اصلی این تیم هستند که همگی جز بازیکنان برجسته لیگ ملی بسکتبال آمریکا هستند. اما ابر ستاره این تیم ، تونی پارکر ، گرفتار مصیبتی شده که مستقیما شانس مدال تیم فرانسه را به صفر تبدیل کرد۰
هفته گذشته در یکی از نایت کلابهای نیویورک کریس براون (رپر امریکایی) و دریک ( رپر کانادایی) سر لنگ و پاچه خانم ریانا (خواننده کارایبی) حرفشون شد. داستان از بگو مگوی ساده به ناموس و ناموس کشی رسید و بعد از اون به پرتاپ بطری نجسی جات. فقط مونده بود که چاقوی دسته صدفی زنجون روی همدیگه بکشن. این لات بازی اقایون باعث شد که شیشه خورده همه جای کلاب پرت بشه. از شانش بد تیم ملی فرانسه یکی از این شیشه خورده ها صاف رفت توی چشم تونی پارکر،که اون گوشه نشسته بود و داشت ماستشو میخورد. چشم مجروح تونی پارکر ظاهرا حالا حالا ها برای این جوون چشم نمیشه و تیم ملی فرانسه موند و حوضش. تونی پارکر در یک اقدام قانونی دیروز ان نایت کلاب را دادگاه کشید اما هیچ کدام از این ها برای تیم فرانسه تونی پارکر نخواهد شد۰
اگر فکر میکنید فقط بازیکنان معصوم بسکتبال ایران انقدر بدشانس هستند که برای حضور در بازیهای ملی باید اداره نظام وظیفه مجوز بگیرند یا فقط ما هستیم که تا این حد خاک بر سر شده ایم که بازیکن حرفه ای ان بی ای مان باید سه ماه در دبی ویلان و سیلان بماند تا ویزای آمریکا بگیرد سخت در اشتباهید. از ما بد شانس تر ِو بیچاره تر هم هست۰
مودیبو دییرا، بازیکن افریقایی تیم بسکتبال سنت جان میل رتس از ما ایرانی ها هم اوضاعش به هم ریخته تر است. او که بازیکن اصلی یک تیم بسکتبال حرفه ای در شرق کاناداست چند ماه پیش درپی خرتو خر شدن اوضاع زادگاهش کشور مالی به آنجا رفت که زن و دختر شش ساله اش را از دام نسل کشی کودتا چیان رهایی دهد . هنگامی که او به انجا رسید کشتار در خیابان، اعدام های دست جمعی، قتل و غارت عمومی شبیه انچه در فیلم ها میبینید با توان قوا در جریان بود . مودیبو به همراه خانواده اش در خانه زندانی شده بود۰
برای افزودن به این اوضاع درهم و بر هم او ، سفارت کانادا در کشورهای مالی و سنگال بامبول ها فراوانی برای صدور ویزا برای این خانواده علم کرده اند. بر خلاف لیگ ان بی ای ، بازیکنان لیک بسکتبال کانادا دستمزد بخور و نمیری دارند و مودیبو با همان حقوق ناچیزش بیست و دو خانوار را در مالی پشتیبانی مالی میکرد. او اکنون به ۱۵۰۰۰ دلار برای پرداخت دستمزد وکیل و هزینه های فرار از مالی و آوردن خانواده اش به کانادا نیاز دارد. تنها نکته دلگرم کننده این ماجرا عکس العمل تیم و شهروندان شهر کوچک سنت جان در شرق کانادا بود که با برگزاری مراسم مختلف خیریه تاکنون ۹۰۰۰ دلار از این هزینه را جمع آوری کرده اند و هنوز هم برنامه های جمع آوری اعانه برای این بازیکن آفریقایی ادامه دارد۰
نه آقا! از ما بد بخت تر هم در دنیا فراوان است۰
ایرانی ها که پولدار میشن، سریعا توی لواسون یک زمین میخرن و یک ویلا میسازن که سرت سوت بکشه. یخورده که پولدار تر میشن میزنن توی کار پاسپورت آمریکا و کانادا. وضعشون که خیلی توپ میشه میرن توی کار خرید زمین و ملک توی خارج. بعد از اون دیگه پولشون میره توی بانک یا میزنن توی کار عتیقه جات و از این حرفها. نود و نه درصد موارد پولدارای ایرانی به همین جا کار را ختم میکنند . خارجی ها سیستمشون یخورده فرق داره. وقتی پولدار میشن ، میزنن توی کار قایق تفریحی، بعدش که چپشون پر تر میشه هوس هواپیمای شخصی و از این حرفها به سرشون میزنه. اما بعد از این مرحله، چیزی که همه پولدارهای غربی ها آرزوشو دارن خریدن یک تیم ورزشی حرفه ایه. هر چی که پولشون برسه ، از فوتبال گرفته تا بیس بال و هاکی تا بسکتبال و فوتبال آمریکایی
چند وقتی است که تیم بسکتبال بی صاحب نیواورلینز هورنتز را گذاشته اند برای فروش. توی این مدت خود سازمان لیگ ان بی ای این تیم بی صاحب را میگردوند. اولش ادم فکر میکرد کیه که سیصد چهارصد میلیون دلار داشته باشه یک تیم ورزشی بخره ولی بعدش که خبر فروشش هفته پیش درز کرد معلوم شد که سر خریدن این تیم دعوا بوده. توی این دعوا هم ادم های کلفتی مثل لری الیسون ( صاحب شرکت اوراکل و چند تا شرکت کامپیوتری مهم دیگه) هم دیده شده که دسته چک بدست بیرون دفتر کار دیوید استرن وایستاده بودن. نهایتا این تیم به صاحب تیم فوتیال نیو اورلینز سنتس فروخته شد و عددی حول و حوش سیصد میلیون دلار اسکناس خشک بابت این معامله رد و بدل شد
دنیای کار و تجارت هنوز توی کف این خبر بود که چطوری توی این وضع قاراشمیش اقتصادی امریکا واسه یک تیم اوشکول یک نفر حاضره سیصد میلیون دلار بده که یهیویی خبر اومد فیس بوک برای خرید اینستاگرم یک میلیارد دلار ( یک سوم پولی که حاجی خاوری هاپولی کرد) زد زمین و کار را تمام کرد. اینستاگرم اسم یک شرکته که ده دوازده تا جوون یک سال و نیم پیش راه انداختن و یک اپلیکیشن ای فون نوشتن به همین اسم. کاری که این اپلیکشن میکنه اینکه که میشه باهاش عکس گرفتن و برای دوست و اشنا فرستاد. چند تا هم فیلتر خوشگل داره که باعث میشه عکس ها مشتی تر به نظر برسه. همین! حالا شما تصور کنید که یک اپلیکشن ای فون سه برابر قیمت یک تیم ان بی ای پول بابتش دادن . اینکه که میگن دست بالای دست زیاده همینه
کوبی برایانت با کسب مجموع 271 امتیاز از حضورش در بازیهای ال استار رکورد اسطوره بسکتبال مایکل جورن را که 262 امتیاز کسب کرده بود شکست. البته خیلی ها معتقدن این رکورد شکست هیچ معنی و مفهومی نداره چون جوردن بعد از تحصیل در دانشگاه به ان بی ای پیوست ولی کوبی یک ضرت از دبیرستان در سن 17 سالگی وارد لیگ شد. همین موضوع چند سال کوبی را می اندازد جلو و اعتبار این رکورد شکنی را خدشه دار میکند
در همون لحظه که کوبی داشت در شهر اورلاندو پوز مایکل جوردن را میزد و دل لیکرز ها رو خوش میکرد، اصغر فرهادی ( کارگردان ایرانی) هم داشت توی شهر لوس انجلس پوز کسانی را میزد که فیلمشو ممنوع الپخش کردند و دل همه ایرانی هایی که چشمشون به تلویزیون یا صفحه کامپیوتر بود را خوش کرد
امسال بدلیل وضعیت خاص تقویم زمان برگزاری مسابقات ستارگان ان بی ای با مراسم اعطای جایزه اسکار هم زمان شد. علی رغم فاصله زمانی سه ساعته بین اورلاندو، محل برگزاری مسابقه ال استار، و لوس انجلس این دو رویداد هم زمان از تلویزیون پخش میشد. من اصولا علاقه چندانی به مراسم اسکار ندارم اما امسال بر خلاف سالهای دیگه ثانیه ثانیه مراسم را تماشا کردم . دلیلش هم فقط و فقط حضور فیلم ایرانی «جدایی نادر و سیمین» بود. اصغر فرهادی با کسب جایزه اسکار دل میلیون ها نفر را خوش کرد. از ان زیباتر به جای تشکر از ننه و باباش و دست اندرکاران فیلمش موضوع جدایی مردم و دولت ایران را در پر تماشاچی ترین تریبون سینما مطرح کرد. وقتی تلویزیون ها آمریکا فوج شرکت کنندگان در تظاهرات 22 بهمن که از سوی دولت برگزار شده بود را نشان میدهد، برای مخاطب امریکایی سخت است که مردم و دولت را دو مقوله جدا بداند
اصغر فرهادی! دلت شاد که دل امتی را شاد کردی
اینکه چطوری عروسی گرون قیمت بگیری را هر خری این روزها بلده، ولی اینکه از عروسیت پول هم دربیاری کار هر کسی نیست. این کاری بود که کیم کارداشیان (یا قارداشیان) بچه معروف لوس انجلس و کریس هامفریز فوروارد تیم نیوجرزی نتز انجام دادند. همین اخرهفته گذشته بود که گوشتهای کریس هامفریز بالاخره دراز شد و بعله را گفت و خواهران کارداشیان یکی دیگه شون هم زن یک بسکتبالیست ان بی ای شد. اما کیم کارداشیان که به غیر از باسن گنده و لوس حرف زدن هنر دیگه هم داره و بلده چطوری از آب کره بگیره امتیاز چاپ عکسهای عروسی اش را بطور اختصاصی به یکی از نشریات زرد در آمریکا به بهایی یک و نیم میلیون دلار فروخت۰
اگر چه خرج عروسی بیشتر از این حرفها بود (لباس عروس به تنهایی ۱۵۰ هزار دلار اب خورد) اما بالاخره یک و نیم میلیون دلار را میشه به یک دردی زد، مخصوصا وقتی داماد یک یک ورزشکار حرفه ایست اخیرا بیکار شده۰