یکی از تفاوت های بزرگ لیگهای ورزشی در امریکا درامد بی سابقه آنها از پخش تلویزیونی است و این بی دلیل نیست. امریکا پیشتاز پخش زنده ورزش در جهان است. اولین نمونه پخش عمومی ورزش در جهان در سال ۱۹۱۱ یک مسابقه فوتبال دانشگاهی امریکا با تلگراف به شهر دیگری منقل شد اما اولین پخش زنده واقعی مسابقه ورزشی در سال ۱۹۲۱ بازهم در امریکا رخ داد. این برنامه پخش زنده یک مسابقه بوکس حرفهای بود که در ان روزها فراوان طرفدار داشت. در همان سال اولین پخش زنده رادیویی مسابقه بیسبال هم در امریکا رخ داد. اولین بار که ورزش از تلویزیون زنده پخش شد المپیک برلین در سال ۱۹۳۶ بود که تماشاگران زیادی نداشت. اولین پخش زنده ورزش در امریکا سال ۱۹۳۹ بود. در ان سال هم مسابقات دانشگاهی و هم فوتبال لیگ ملی امریکا پخش شد. اولین پخش ملی زنده ورزش در امریکا سال ۱۹۵۱ روی انتن رفت.
از همان روزهای اول مالکین تیمهای حرفهای فهمیدند اجازه پخش تلویزیونی میتواند پشتوانه خوبی برای رشد لیگ و افزایش درامد باشد اما مشکلی که این که تیم های شهرهای کوچک به اندازه تیم های معروف شهرهای بزرگ توانایی فروختن حق پخش نداشتند. اینجا بود که لیگها کل حق پخش را بصورت یک بسته برای فروش به شبکه ها ارایه کردند. یعنی اگر کسی میخواست بازی تیم معروف را ببنید باید بازی تیم های کم طرفدار را هم میخرید. اینجا بود که شبکه های تلویزیونی از لیگحرفهای امریکا به دلیل ایجا مونوپولی شکایت کردند و برنده شدند و لیگ حق نداشت امتیاز پخش را به عنوان یک بسته بفروشد. اما در سال ۱۹۶۱ کنگره امریکا قانونی به نام «قانون پخش تلویزیونی» که رای دادگاه را معلق کرد و به لیگهای حرفه ای اجازه داد تمام بازیهای بصورت یک بسته اختصاصی به یک شبکه بفروشند. این نقطه ای بود که باعث شد ارزش امتیاز پخش زنده بازی ها سر به فلک بزند. در دهه هشتاد این قانون متمی خورد که اجازه داد تیمها تحت شرایطی حق پخش تلویزیونی شان به شبکه های محلی بفروشند در حالی که هنوز امتیاز پخش ملی در این کشور بصورت یک بسته یکپارچه فروش میرود. اگر کسی بازی های گلدن استیت ولیکرز را میخواهد باید حق بازی های شارلوت و مینه سوتا را هم بخرد.
این قانون صنعت ورزش را در امریکامتحول کرد و الگویی برای نحوه مدیریت قراردادهای تلویزیونی ایجاد کرد. این قانون به لیگهای بزرگ ورزشی اجازه داد تا با ملی کردن قراردادهای تلویزیونی، دسترسی به مسابقات را در سراسر کشور افزایش دهند و به این ترتیب تعداد طرفداران خود را بیشتر کنند، به جای محدود کردن پخش به بازارهای محلی. به دلیل همین قانون است که دیگر تیمهای لیگهای حرفه ای ورشکسته نمیشوند چرا به عنوان بخشی جدا نشدنی از بسته امتیاز حق تلویزیونی همیشه فرصت درامدزایی برای انها فراهم است.
سیاه پوستان در ده های ابتدایی لیگ ان بی ای حضور پررنگی در این لیگ نداشتند. حتی تا دهه پنجاه لیگ برای تیم ها محدودیت تعداد بازیکنان سیاه پوست گذاشت. اما پیشرفت فکر جامعه و حرکت ازادی خواهانه سیاه پوستان در این کشور منجر به حضور پر رنگتر انها در زوایای مختلف این جامعه شد. اینکه سهم بازیکنان سیاه پوست در لیگ ان بی ای بیشتر از ورزشهای حرفهای دیگر است (البته بیشترین سهم بازیکن سیاه پوست متعلق به لیگ دبلیو ان بی ای است) به چند فاکتور متفاوت مربوط میشود. این فاکتورها شامل مسایل تاریخی، مسایل اقتصادی-اجتماعی و زوایای مسایل فرهنگی است. البته لیگ ان بی ای به خاطر بین المللی بودن این ورزش یکی از گوناگون ترین لیگ های حرفهای از نظر بازیکن در جهان است
این روزها با اکران فیلم ایر، داستان عقد قرارداد نایکی با مایکل جردن، همه توجه های به موفقیت نایکی با جذب این ورزشکار است اما میدانستید نایکی با از دست دادن استفن کری چند میلیارد دلار ضرر کرد.
در سال ۲۰۱۳ بخاطر بی احترامی نایکی به استفن او این مارک تجاری را ترک کرد با شرکت اندر ارمر قرار داد بست. اگر نایکی با استفن کری بسته بود این همکاری میلیاردها دلار ارزش داشت و از دست دادن او بزرگترین خرابکاری در تاریخ نایکی است.
ماجرا از این قرار است:
داستان از سال ۲۰۰۹ شروع میشود. کری به عنوان بازیکن هفتم یارکشی ان سال عضو گلدن استیت شد. استفن کری در آن سال تیمی از دانشجویان ناشناس را به تنهایی تا رده هشت تیمی مارچ مدنس بالا برود. تمام عمر ورزشی اش کری کفش های نایکی میپوشید و اینجا بود که قراردادی با این شرکت بست.
شروع کارش در ان بی ای با دست انداز هایی همراه بود. با اینکه او در سال اول رکورد بیشترین سه امتیازی به ثمر رسیده توسط یک بازیکن تازه وارد را در لیگ شکست اما بدلیل مصدومیت گرفتار عمل های جراحی مستمر شد. او در سال ۲۰۱۱ فقط بیست و شش بار توانست برای گلدن استیت بازی کند با این حال این تیم قمار کرده قرارداد چهار ساله ای با ارزش ۴۴ میلیون دلار به او داد.
قمار گلدن استیت روی استفن کری جواب داد. سال بعد کری هفتاد و هشت بازی کرد و متوسط ۲۳ امتیاز اورد (او هفتمین امتیاز اور لیگ بود) او رکورد بیشترین سه امتیازی به ثمره رسیده در یک فصل در تاریخ لیگ را ثبت کرد. قرارداد نایکی در حال خاتمه بود و درخشش او شرایطی برای عقد قرارداد سنگین با نایکی را فراهم کرد.
اما این چنین نشد
جلسه تمدید قرارداد استفن کری با نایکی آنگونه که پیش بینی میشد جلو نرفت. نایکی حتی مسئولین رده بالای خودش را برای مذاکره با کری نفرستاندند. در آغاز جلسه حتی اسم استفن کری را اشتباه تلفظ کردند و در اسلاید پاورپوینتی که برای او آماده کردند هنوز اسم کوین دورنت تایپ شده بود. اینجا بود که کری متوجه شد وقت جدا شدن از نایکی است.
کری با شرکت اندر ارمر قراردادی به بهای چهار میلیون دلار در سال امضا کرد که نایکی حتی همان مقدار را هم به او ارائه نکرد. جابجایی کری به اندر ارمر توجه جامعه ورزشی و بیزنس را جلب کرد چرا که در ان سالها اندر ارمر در دنیای بسکتبال هیچی نبود و سهم این شرکت در بازار ورزشی امریکا یک سوم یک درصد بود. با امضای قرارداد با اندر ارمر استفن کری روی اعتبار خودش قمار کرد.
گلدن استیت استیو کر را استخدام کرد و دوران طلایی گلدن استیت آغاز شد. این تیم توانست پس از چهل سال دوباره قهرمان شود. کری دوباره رکورد سه امتیازی را شکست و جایزه با ارزشترین بازیکن لیگ را برد. این موفقیت استفن کری را یکشبه به یکی از معروفترین ورزشکاران جهان تبدیل کرد. در سال ۲۰۱۶ هیچ کس ، حتی لبران و کوین دورنت، به اندازه استفن کری یونی فرم بسکتبال نفروخت. او در ان سال ۱۵۳ میلیون دلار کفش ورزشی فروخت که دومین نفر بعد از مایکل جردن بود. مایکل جردن توانست نایکی را به سطح جدیدی از فروش و کسب درآمد برساند اما اندر ارمر از این موقعیت استفاده نکرد.
در ان سال مهمترین نامهای که اندر ارمر قرار داد داشتند استفن کری، تام بریدی، کم نیوتون و جوردن اسپیت بود. در چهار سال منتهی به ۲۰۱۷ سهام اندر ارمر ۴۴ درصد سقوط کرده بود. در ان روزها ارزش کل سهام نایکی ۱۹۰ میلیارد، ادیدایس ۳۲ میلیارد، پوما ۱۰ میلیارد و اندر امروز فقط ۴ میلیارد دلار بود. این بود که استفن کری به فکر ترک شرکت اندر ارمر افتاد.
در حالی که استفن کری به ترک این شرکت فکر می کرد اندر ارمر قبول کرد که مارک تجاری ویژه استفن کری را به بازار ارائه کند. چیزی شبیه مارک جوردن که بخشی از محصولات تجاری نایکی است. طبق این توافق استفن کری حق دارد ورزشکاران دیگر را تحت مارک تجاری خودش قرار داد امضا کند و کفش و لباس ورزشی با مارک شخصی خودش به بازار بدهد.
اخیرا استفن کری قرارداد دراز مدتی با شرکت اندر ارمر امضا کرده. او تا کنون ۲۵۰ میلیون دلار از قرارداد با این شرکت کسب کرده و قرارداد جدید ۵۰۰ میلیون دلار دیگر برای او به همراه خواهد اورد. طبق این قرارداد استفن کری چیزی معادل ۷۵ میلیون دلار از سهام شرکت اندرارمر را هم نام خود کرد.
شکی نیست که نایکی با بی توجهی به استفن کرد میلیاردها دلار درآمد بالقوه را از دست داد اما باید دید ایا اندر ارمر میتواند در حد قابلیت های بازاریابی و فروش استفن کری سود اور شود.
استعداد یابان دانشگاههای امریکا و تیم های ان بی ای مدام دنبال بازیکنان جوانی هستند که آینده خوبی داشته باشند. اما سوال بزرگ این استعداد یابان اینست که آیا بازیکنانی که در باشگاه یا تیم خودشان خوب بازی میکنند قادرهستند تواناییهایشان در بالاترین سطح رقابت نشان دهند؟ وقتی که در برابر بهترین ها بازی میکنند ایا هنوز هم بازیکنان خوبی هستند؟ استعداد یابان ارزو میکنند کسی میتوانست بهترین ستاره ها جوان جهان را جمع کند و در برابر هم قرار دهد.
اینجاست که مسابقات ویترینی استفاده میشود. مسابقه ویترینی نوعی مسابقه رسمی ولی دوستانه است که با هدف نمایش و ارزیابی توانایی یک بازیکن یا یک تیم به عمل میاید. معتبر ترین مسابقه ویترینی جهان در ورزش بسکتبال در امریکا برگزار میشود و حضور بازیکنان در این مسابقه بصورت دعوتی است. هنگام برگزاری این مسابقه سالن پر است از ارزیابان دانشگاه و مدیران تیمهای ان بی ای
مسابقه مک دانلد آل امریکن: این مسابقه که رستوران مک دونالدز حامی مالی ان است از سال ۱۹۷۷ برگزار میشود و بهترین های دبیرستانی امریکا و کانادا (پسران و دختران) در آن بازی میکنند. بازیکنانی که در این مسابقه در برابر هم قرار میگیرند حضورشان در یارکشی ان بی ای قطعی است و مسیر شان به ان بی ای هموار میشود. تا کنون هفده نفر از بازیکنانی که در این مسابقه شرکت کردند به تالار مشاهیر ان بی ای پیوستند.
مسابقه نایکی سامیت: این مسابقه هم نظیر مک دانلد ال امریکن برای بازیکنان دبیرستانی برگزار میشود با این تفاوت که در این مسابقه بهترین های امریکا در برابر بهترین های جهان قرار میگیرند. این مسابقه تحت حمایت مالی شرکت نایکی از سال ۱۹۹۵ برگزار میشود. در سالهای اولیه این مسابقه در شهرهای مختلف امریکا برگزار میشد اما اکنون سالهاست در شهر پورتلند جایی که در دفتر مرکزی نایکی در آنجاست برگزار میشود. دعوت شدن به این مسابقه برای رسیدن به ان بی ای هر روز مهمتر میشود.
شجاعت یعنی چی؟
این روزها واژه شجاعت خیلی ذهن مرا مشغول کرده. خصوصا اینکه میبینم مردم ایران زیر وحشتناک ترین ظلم و خشونت اسلام دارند له میشند و گهگاه مرد و زن یا دختر و پسر جوانی با نهایت شجاعت در برابر ظلم دینی میایستد. یا همین مردم زاهدان که هر هفته اعتراض میکنند و هر هفته کشته میشوند. شجاعت چیست؟ در مغز ادم شجاع چه میگذرد؟ چه فرایندی باعث شجاعت میشود؟
مهمترین جمله در مورد شجاعت (که من شدیدا قبول دارم) اینست: شجاعت نترسیدن نیست، شجاع عمل کردن در عین ترسیدن است. نترسیدن یا نترس بودن - انگونه که در فرهنگ ایران جا افتاده - مترادف با شجاعت بیان شده که غلط است. نترسیدن یا نترس بودن عموما نشانه از نادانی است. کسی که با ماشین پیکان در زمستان در گردنه امامزاده عبدالله صد و بیست کیلومتر در ساعت میره توی پیچ مشخص است شعوری در مورد کارکرد اتومبیل و علم فیزیک ندارد. این فرد نادان و گاگول است نه شجاع. این شجاعت نیست، این خریت است.
من خودم - به لحاظ عملی نه به لحاظ ایده اولوژی- ادم محافظه کاری هستم و بخاطر ترس خیلی کارها را نکردم. اما هر بار علیرغم ترس کاری کردم عموما خوب از آب در امد. یک مثال اخیر براتون بزنم: در خارج برای ادمهایی که پول پدری ندارند (امثال من) شغل همه چیز است و اگر از نون خوردن بیفتی کار خیلی سخت میشود (اینجا مدل ایران نیست ادم اویزون خانواده بشه). دو سه سال پیش تصمیم گرفتم پس از بیست سال کار در یک زمینه خاص (برای یک کارفرما) ریسک کنم و استعفا بدم تا محل کار و به کل نوع صنعتی که در آن کار میکردم را به کل عوض کنم. مدتها بود از این کار مثل سگ میترسیدم ولی قبل از دوران کرونا بالاخره شجاعت به خرج دادم و دست به این کار زدم. برای من که ادم محافظه کار (بخوانید ترسو) هستم این کار بی نهایت سخت بود اما نتیجه ای که ان طرف ماجرا میدیدم به همراه سنم که دیگه یواش یواش داره میره قاطی دایناسورها باعث این تصمیم شد. شجاعت یعنی بصیرت دیدن انچه در پشت ترس پنهان شده، وقتی این بصیرت را داشته باشیم حتی ترسو ترین ها (نمونه اش خودم) شجاع میشوند.
جذابیت های بعد از دین، زندگی زیر یک حکومت انسانی، زیستن در فضای سالم ارزش همه شجاعتهایی که ایرانی ها به خرج می دهند را دارد
در شبکه های اجتماعی (انگلیسی زبان و فارسی) دیدم که عده ای زیادی به این صحنه ایراد گرفتند که چرا تماشاگران ان بی ای از مهمترین شوت تاریخ بسکتبال ان بی ای با موبایل عکس و فیلم میگیرند و چرا یک دقیقه موبایل را غلاف نمیکنند تا از لحظه لذت ببرند. ایراد گرفتند که «چرا این خاک تو سر ها در لحظه زندگی نمیکنند» یا حتی دیدم یکی سوپر عرفانی شد و گفت «انقدر در تکنولوژی غوطه خورده ایم که خودمان را فراموش کردیم».
به تمام عزیزان صوفی و عرفای مدرنی که میخواهند در لحظه زندگی کنند و غوطه ور لحظات شوند دو نکته عرض کنم:
یک - ما دیگر در دوران ابوسعید ابولخیر و بایزید بسطامی زندگی نمیکنیم. زندگی در سال ۲۰۲۳ انهم در لوس انجلس رویه دیگری دارد. بخشی از تجربه لحظات مهم به اشتراک گذاشتن و ثبت کردن آن لحظه است. وقتی بچه شما اولین قدم هایش را بر میدارد اولین و منطقی ترین عکس العمل پدر و مادر بیرون اوردن تلفن و ثبت این لحظه است. تقریبا هر کسی در لوور به دیدار نقاشی مونالیزا میرود از آن عکس میگیرد، دلیلش این نیست عکسی از مونالیزا وجود ندارد، بلکه اینست که میخواهد حضور خودش در آن محل در آن لحظه را برای خودش جاودانه کند و با کسانی که دوست دارد به اشتراک بگذارد. این ثبت و جاودانه کردن تجربه است نه غوطه خوردن در تکنولوژی. این بخشی از در لحظه زندگی کردن مدرن است. ثبت لحظات چیزی بود که در دوره ابو لولو جوزجانی چون ایفونی نبود فقط در مغز فرد امکان پذیر بود، بخاطر همین میرفت توی غار مینشست و به هپروت میرفت.
دو- ثبت این شوت تاریخی چند ثانیه بود و در این چند ثانیه تماشاگران تلفن را بیرون اوردند و عکس و فیلم و لایو گرفتند. اینجوری نبود که از اول بازی تلفن به دست در حال فیلم گرفتن باشند. اگر چنین بود بسیار عجب بود. اگر کسی در سالن سینما هنگام تماشای فیلم اواتار (سه ساعت و خورده ای)تمام مدت داشت فیلم میگرفت برو یقه اون را بگیر.
خلاصه اینکه خیلی خودتان را گرفتار صحبت های عرفای اینستاگرمی نکنید. زندگی خودتان را بکنید، لحظات مهم زندگی تان را ثبت کنید و با هر کسی که دلتان خواست به اشتراک بگذارید. این در دنیای امروز ما دقیقا نمونه «در لحظه زندگی کردن» است.
نوشتن افکارم در مورد این مسئله مهم کار ساده ای نیست چون میدانم تبدیل احساسات و افکار پیچیده به کلماتی که بتواند آنها را به درستی منتقل کند چقدر سخت است. در مورد نوشتن احساسم در باب این رویداد ویژه - شکست شدن رکورد چهل ساله امتیازام - را با ظرافت و توجه بیشتری انجام میدهم چون میخوهم هیچ سو تعبیری رخ ندهد. این برای من مهم است، برای طرفداران بسکتبال مهم است و برای میراث یک ورزشکار بزرگ چون لبران مهم است
اول اینکه: دیشب لبران جیمز رکورد بیشترین امتیاز کسب شده در فصل عادی مرا شکست و اکنون او بیشترین امتیاز در تاریخ را کسب کرده. شکستن چنین رکوردی نیاز به انگیزه فراوان، از خود گذشتگی مثال زدنی و استعداد ویژهای دارد تا که یک بازیکن بتواند انقدر در ان بی ای دوام بیاورم تا این مقدار امتیاز جمع کند. این در حالی است که یک بازیکن بطور متوسط بیشتر از چهار و سال و نیم در لیگ دوام نمیاورد. کار یک بازیکن در این لیگ فقط انداختن توپ داخل حلقه نیست، رمز کار سالم نگهداشتن بدن و کسب مهارت کافی برای صعود به قله ای که هر چی بیشتر به آن نزدیک تر میشوی نفس کشیدن سخت تر است. قلهای که خیلیها فقط با دیدنش لنگ میاندازند.
کلید موفقیت اینجاست که کسب امتیاز همه فکر و ذکرت نباشد. چرا که تو گولوم (شخصیت منفی داستان ارباب حلقه ها) و رکورد امتیاز به حلقه تبدیل میشود. هدف اصلی پیروزی در مسابقه است، تا پیروزی تو را به قهرمانی برساند چون تو میخواهی طرفداران را شاد کنی، طرفدارانی که شب و روز تو را تشویق و غیر مستقیم حقوق تو را پرداخت میکنند. طرفداران یک تیم دوست دارند تیمشان قهرمان شود تا اینکه یک بازیکن رکورد کسب امتیاز را بشکند
یکی از پیچیده ترین مفاهیم فرهنگی ما موضوع شکسته نفسی است. در فرهنگ ما شکسته نفسی صفتی پسندیده است و مردم انرا به عنوان مشخصه ای مثبت نام میبرند اما اینکه چقدر در تربیت ایرانی تلاش میکنیم شکست نفسی را به کودکان خودمان بیاموزیم بحث دیگری است که خارج از این پست است.
در فرهنگ دهخدا شکسته نفسی به این شکل معنی شده: خود را کوچکتر از ان چیزی که هستیم نشان دهیم یا بمایم. خود را پایین تر از چیزی که هستیم بنماییم. در فرهنگ غربی دقیقا کلمه شکست نفسی نداریم. نزدیک ترین چیزی که به شکسته نفسی هست کلمه هامبل است که به معنی اینست که اهمیت خود را پایین از چیزی که احساس میکنیم نشان دهیم. من به شخصه با مفهوم شکست نفسی به دیدگاه ساختاری مشکل دارم چون معقتدم اهمیت یک شخص باید در یک چارچوب مطرح شود نه در همه چارچوب ها. اگر کسی یک ورزشکار مهم است در چهارچوب ورزشی مهم است و نباید پایین تر چیزی که هست خود را نشان دهد، اما همان ورزشکار مهم در صف بانک ایستاده به هیچ وجه بالاتر از شهروندان دیگر نیست. اگر دیدیم او هم مثل بقیه توی صف ایستاده نشانه شکست نفسی او نیست. در چهارچوب خدمات شهری او هم مثل بقیه است و اینکه توی صف ایستاده نشانه شکست نفسی او نیست.
وقتی در چارچوب ورزش حرفه ای به شکست نفسی نگاه میکنیم قضیه پیچیده میشود. در دنیای امروز ما هر ورزشکار حرفه ای یک مارک تجاری است. ارزش یک ورزشکار بر اساس باور دیگران از ارزش انها تعیین میشود. دقیقا مثل ارزش یک مارک اتومبیل، لباس، ابزار و چیزهای دیگر تجاری. همانطور که از یک مارک تجاری انتظار نداریم خودش را پایین تر از چیزی که هست نشان دهد از یک ورزشکار هم نباید انتظار داشت خودش را (در چهارچوب ورزش) پایین تر چیزی که هست نشان دهد. حتی همانطور که مارک های تجاری ادعاهایی دور و دراز میکنند یک ورزشکار هم حق دارد ادعا کند، حتی از نظر مخاطب این ادعا با واقعیت اتصالی نداشته باشد.
مشکل جایی پیش میاید که مخاطب ورزشکار حرفه ای را یک مارک تجاری نمی شناسد و فقط جنبه انسانی او را در نظر دارد. احساس میکند یک ورزشکار حرفه ای هم مثل دوستش یا اعضای فامیل باید شکست نفسی کند و خودش را پایین تر ان چیزی که هست نشان دهد. یا حتی بسیار از مخاطبان از اینکه یک ورزشکار ادعایی میکند (هر چقدر هم از نظر مخاطب غیر عادی و دست نیافتی) شاکی میشوند.
شاید از قدیمیها یا افرادی که بسکتبال مدرن را دوست ندارند شنیده باشید که سه امتیازی زیاد بسکتبال را زشت کرد. حتی استفاده از تشبیه «شوت یک ضرب» هم برای توصیف بسکتبال مدرن شنیدم. وقتی از کسانی که چنین دیدگاه به بسکتبال مدرن دارند پرسیدم چرا بسکتبال سه امتیازی را دوست ندارد دلیل مستدلی را برای من بیان نکردند.
اما من برای علاقه به این نوع بسکتبال هفت دلیل دارم و معتقدم سه امتیازی بیشتر بسکتبال را زیباتر و هیجان انگیز تر میکند.
دلیل اول: بازیکنان از همه جای زمین تهدید هستند. به محض اینکه مهاجم از نیمه عبور میکند هر لحظه امکان اقدام است این برای تماشاگر هیجان انگیز است. دیگر بسکتبال شبیه فوتبال نیست که نیم ساعت بعد از عبور توپ از نیمه تماشاگر انتظار خطر روی دروازه داشته باشیم.
دلیل دوم: حجم زیاد سه امتیازی باعث شد دفاع باز تر شود. دفاع باز فضای حرکت و اقدامها زیبا زیر حلقه، دانک های رعد اسا و فنونی چشم نواز است را به همه بازیکنان بلند و کوتاه میدهد.
دلیل سوم: از همه بازیکنان انتظار هست سه امتیازی بزنند به همین دلیل قد بلند ها هم باید به این مهارت مجهز شوند. بازیکنانی که مهارتهای گسترده تری دارند بسکتبال را زیباتر میکنند.
دلیل چهارم: با افزایش اقدام به سه امتیازی فرصت امتیاز اوری به طور مساوی بین بازیکنان بلند و کوتاه یک تیم تقسیم میشود. بسکتبالی که سنترها (کریم و ویلت) و پاور فوروارها (کارل ملون و تیم دانکن) موقعیت امتیاز اوری را قبضه کرده بودند دیگر تمام شد. اکنون جا مورنت ها، استفن کریها و تری یانگ ها هم به جمع امتیاز اوران نخبه پیوستند.
دلیل پنجم: بسکتبالی که بر پایه سه امتیاز زیاد است باید (طبق قانون امار) مالکیت های و اقدام های یک تیم را در یک بازی بیشینه کند تا امید ریاضی بیشتری نسبت به دو امتیازی داشته باشد. به همین دلیل سرعت بازی افزایش مییابد. بسکتبال سریع یعنی بسکتبال زیبا
دلیل ششم: در بسکتبال بدون شوت دور برای حل کردن مشکل بلبشوی زیر حلقه مجبور بودند قوانین عجیبی شبیه ممنوعیت دفاع منطقه ای وضع کنند تا همه زیر حلقه چنبره نزدند. با افزایش اقدام به سه امتیازی دیگر نیازی به چنین ممنوعیتی نیست چرا که شلوغی زیر حلقه بطور ارگانیک خلوت شده.
دلیل هفتم: اکنون که مدافعین میدانند همه سه امتیازی میزنند پیدا کردن یار خالی برای سه امتیازی کار سختی است. گردش سریع توپ برای یافتن یار خالی یا حرکت بازیکن بدون توپ برای یافتن فضا دریافت توپ و شوت به امتیازی (نظیر کاری که استفن کری میکند) بسکتبال مدرن را زیباتر و هیجان انگیز تر کرده.
وقتی به قاره آمریکای شمالی مهاجرت میکنید چند تا چیز تکان دهنده همون روزهای اول کف و خون شما را جاری میکنه. یکیش اینه که متوجه میشوید مردم هر شب در بار و دیسکو در حال فسق و فجور نیستند و شاید باور کردنی نباشد که وسط هفته نزدیک ده شب بیشتر مردم خواب هستند. دومین چیزی که پشم و پیلی شما را کز خواهد داد (البته اگر اهلش باشید) کیفیت باورنکردنی و حجم خدمات مجانی است که در کتابخانه های عمومی مملکت کفر به شهروندان ارائه میشود. درسته که ایده کتابخانه در شرق ابداع شد اما این غرب است که اکنون معنی و مفهوم کتابخانه را به آینده برده.
حالا به ما که مهاجرت نکردیم چه ربطی داره؟ بسیاری از دارایی های کتابخانه های امریکا و کانادا روی اینترنت بطور مجانی در اختیار شهروندان است. همانطور که یک شهروند با داشتن کارت کتابخانه میتواند مجانی کتاب، مجله، فیلم، لپ تاپ، ای پد، و هزار چیز قرض دیگر بگیرد بطور الکترونیکی هم میتواند از کتاب الکترونیکی، کتاب صوتی، فیلم سریال و مجله استفاده کرد. لزومی هم نداره که در امریکا یا کانادا باشید.
روش کار به این شکل است:
قدم اول: با فامیل تون در امریکا و کانادا تماس میگیرید
قدم دوم: با زبون ریختن و قربون و صدقه و فرستادن زعفران و پسته شماره کارت کتابخانه عزیز را از او قرض میگیرید
قدم سوم: نرم افزار کتابخانه را روی تلفن یا تبلت تان نصب کنید (نام اپ ها را در زیر نوشتم)
قدم چهارم: شماره کارت کتابخانه فامیل تان را در نرم افزار اضافه کنید (اگر چند تا فامیل دارید می توانید شماره کتابخانه های مختلف را وارد کنید)
قدم پنجم: اکنون مثل شهروندی که در دنیای مدرن زندگی میکند نه شعب ابی طالب هر مقدار کتاب،مجله و فیلمی که میخواهید دریافت کند. چیزهای الکترونیکی که از کتابخانه دریافت میکنید عین کتاب که باید برگردانید اتوماتیک خودش بعد از مدتی به کتابخانه باز خواهد گذشت و هزینه ای برای فامیل شما ندارد.
Libby
Hoopla
OverDrive
وقتی دیگران به پیشرفت ما توجه نمیکنه چکار کنیم؟
طبیعی است که هدف هر ورزشکار، یا هر شخصی که کار یا مهارتی را دنبال میکند، این باشد که در کارش بهتر بشود. برای این بهتر شدن تلاش میکند و در مسیر بهتر شدن به دنبال معیارها یا نشانه های میگردد که اثر بخشی پیشرفت او را تایید کند. انتخاب شدن در تیم، تبدیل شدن به بازیکن اصلی تیم، انتخاب شدن در تیم منتخب شهر، استان، ملی و صعود به لیگ های بالاتر همه می تواند نشانه های محسوس و قابل استناد اثر بخشی تلاش بازیکن برای بهتر شدن باشد.
اما در مسیر بهتر شدن ورزشکاران به دنبال تایید زبانی یا ضمنی کسانی که برای او مهم هستند هم میگردند. مثلا بازیکن به دنبال تایید پیشرفتش توسط مربی است، یا بازیکن به دنبال کسب احترامی زبانی یا ضمی کاپیتان تیم یا بهترین بازیکن تیم یا حتی حریف است. این امری کاملا عادی است اما داشتن این انتظار به عنوان تنها معیار پیشرفت در ممکن است شما را به قهقرا ببرد و دلسرد کند. مربی ممکن است درک صحیحی از پیشرفت شما نداشته باشد، مربی ممکن است شعور این را نداشته باشد که باید به شما نشان دهد پیشرفت شما را دیده است، کاپیتان تیم ممکن است اصلا برایش مهم نباشد که احترام لازم را به پیشرفت شما نشان دهد یا حتی شما را تهدیدی برای خودش بداند. هیچ کدام از این بی توجهیها دلیل این نیست که شما پیشرفت نکرده اید.
برای تعیین و تایید پیشرفتتان در ورزش (یا هر چیز دیگر در زندگی) فقط روی تایید چند شخص خاص حساب نکنید، تلاش کنید معیارهای متفاوت، قابل استناد و محسوس دیگری هم برای تایید پیشرفت داشته باشید. چرا که اگر فقط برای کسب احترام یا توجه یک مربی یا یک بازیکن خاص در تیم تلاش کنید دیر یا زود در خواهید یافت مسیر پیشرفت شما به بیراهه رفته.
نوع اول: بازیکنانی که کسی قبلا شبیه آنها از نظر ترکیب فیزیکی، مهارتی و ذهنی ندیده. وقتی یک بازیکن جدید وارد ان بی ای میشود اولین معیار ارزیابی او یافتن شباهت های فیزیکی،مهارتی و ذهنی ان بازیکن جدید با بازیکنانی که قبلا در ان بی ای بودند است. مثلا وقتی جردن آمد او را داکتر جی که کوچکش کرده باشند توصیف کردند، یا وقتی زایان ویلیامسون آمد او را به چارلز بارکلی شبیه دانستند. اما بعضی وقت ها موارد نادری در ان بی ای رخ میدهد که بازیکن جدید را نمیتوان به کسی که قبلا بوده شبیه دانست. او اولین بازیکن از نسل جدیدی است و معیاری است با بازیکنان آینده بسکتبال را با مقایسه با او تعریف میکنند.
نوع دوم: رسیدن به ان بی ای و پوشیدن لباس یک تیم بزرگترین دستاورد برای یک بسکتبالیست در جهان است. همین که ورزشکار لباس یک تیم را بپوشد یعنی بازیکنی توانسته یکی از چهارصد بازیکن برتر جهان شود که در هر ورزشی افتخاری است بزرگ. اما در این میان بازیکنان نادری هم هستند که ان بی ای و تیمهایش افتخار میکند که انها لباس تیم را پوشیدند و ارم ان بی ای روی سینه انها نقش بست. بازیکنانی که بعضا افتخار و نامشان از نام تیم بزرگتر میشود و اینجاست که تیم و ان بی ای برای بالا رفتن نام لیگ و نام تیم را به اسم بازیکن میچسباند، یونی فرمش را برای همیشه بالای استادیوم نصب میکند، از او مجسمه درست میکند، جایزه ای به نام او بنا میکند. این بازیکنان تعدادشان زیاد نیست.
درک نویتسکی، اسطوره ورزش آلمان و ابر ستاره ان بی ای، هر دو نوع این بازیکنان منحصر بفرد بود. هیچ بازیکنی شبیه او قبلا در ان بی ای وجود نداشت و نام او از تیمش بزرگتر است.
دیشب در مراسمی مجلل تیم دلس موریکس، جایی که این اسطوره بیست و یک فصل در آن بازی کرد، افتخار این را داشت که نام نویتسکی را به افتخار ان بی ای و تیم متصل کند. مارک کیوبن، مالک تیم دلس، دیشب وعده داد که مجسمه بزرگ درک نویتسکی در مقابل استادیوم خانگی تیم نصف خواهد شد. (نصب مجسمه یک آلمانی در یکی از بزرگترین شهرهای تگزاس خودش از عجایب هفتگانه است.)
اگر در ورزش موفقیت کسب کرده باشید یا اصولا در زندگی به چیزی که به رسیدن به ان برای همه راحت نیست رسیده باشد با مفهوم «زحمت کشیدن» آشنا هستید. در فرهنگ ما زحمت کشیدن را با عرق جبین ریختن، خون دل خوردن، سختی کشیدن و چیزهایی شبیه مترادف میدانند. اما سوال اینجاست که آدم عاقل مگه مالیخولیا دارد که خون دل بخورد، سختی بکشد؟ بله میگویند بخاطر هدف باید سختی کشید و خون دل خورد. ولی یک چیز را هیچ وقت به شما نمیگویند: کسی که خون دل میخوره، عرق میریزه و سختی میکشه از این چیزی که به نظر خون دل و عرق جبین میاد خوشش میاد!
اگر کاری که برای رسیدن به هدفتان میکنید، حتی اگر از دید دیگران مصیبت کشیدن باشد، باعث کیف کردن شما نباشد سخت کار کردن به هیچ وجه ادامه دادنی نیست. اینکه یک آدم عاقل وسط دود و گازوئیل و ترافیک شش تا تاکسی و مینی بوس عوض کند تا از شرق یا غرب تهران به شمال تهران برود تا دو ساعت در یک سالن که بیشتر شبیه مستراح عمومی است تمرین کند از نظر هر آدم عاقلی مصیبت کشیدن و خون دل خوردن است و ادامه دادنی نیست. اما از نظر من که عاشق بسکتبال بودم شدید هم کیف داشت. اینکه سه کتاب ترجمه کنید که کسی آن را نمینخواند (با استاندارد قابل قبول من و الا با استاندارد تیراژ کتاب در ایران کتابهایی که پارسال ترجمه کردم شدید طرفدار داشت) به نظر از بیرون ممکن است سختی کشیدن و عرق ریختن باشد ولی خدای بسکتبال را شاهد میگیرم ذره ای برای من زحمت نداشت، چون من از لحظه لحظه ای که وقت گذاشتم کیف کردم. اگر این کار برای زجر به همراه داشت عمرا سراغش نمی رفتم.
اگر فکر میکنید زحمتی که برای رسیدن به هدفتان میکشید به شما زیاد از حد فشار میاورد یا عاشق نیستید یا چیزی باعث شده از مسیر زندگیتان لذت نبرید. به جای پیدا کردن راه راحت تر سعی کنید ریشه عاشق نبودن و لذت نبردن تان را پیدا کنید.
درامد ناشی از بلیط فروشی به تماشاگران برای تماشای بازی های ان بی ای یکی از منابع مهم درآمد تیم های بسکتبال ان بی ای است و تیم ها انرژی و دقت بسیاری زیاد برای بازاریابی، تعیین قیمت صحیح و ارایه بلیط به طرفداران صرف می کنند. استادیوم های استاندارد ان بی ای بین شانزده تا بیست هزار نفر جا دارد . استادیوم تیم شیکاگو بولز بیشترین تماشاگر و استادیوم نیواورلینز کمترین جای نشستن را دارد.
سریال تلویزیونی تِد لَسو زندگی یک مربی فوتبال امریکایی را تصویر کرده که به یک دلیل عجیب در فوتبال انگلیس مربی تیم فوتبال لیگ برتر شده. این مربی چیزی جز روابط انسانی و صحبتهای دوستانه و بعضا نصایح پر مغز بلد نیست. تد لسو همان روز اول شعار «ایمان بیاورید» را بالای در رخکتن بازیکنانش چسباند به این معنی که اگر ایمان به توانایی های تیم داشته باشید، بدون ارایه هیچ سند و مدرک و دلیل و تحلیل، تیم قادر است در لیگ بالا برود. ماجرای سریال اینجوری است که این مربی با اینکه فرق فوتبال را کوفته قلقلی را نمیداند با همین چهار تا حرف بامزه و قلب پاکی که دارد کارش در لیگ فوتبال انگلیس جلو میرود (که البته به نظرم این توهینی به فوتبال اروپا است).
اما موضوع این نوشته من کلمه «ایمان» است چون این کلمه در چارچوب ورزشی کاربرد زیادی داری. هنگامی که ورزشکار به میزان نهایی توانایی یا قدرت واقعیاش دانش درستی ندارد تنها راه رسیدن به انچه ممکن است باشد ایمان اوردن است. ایمان یعنی با اینکه دلیل و مدرکی برای چیزی وجود ندارد باید آن باور کنیم و در جهت آن جلو برویم. با اینکه دو دو چهارتای مشخصی نیست که چیزی را اثبات کند باید انرا قبول کنیم. بعضی وقتها برای عبور از شرایطی که انتهای آن مشخص نیست و هیچ سندی و مدرکی برای محاسبه درصد موفقیت یا شکست را وجود ندارد شاید ایمان آوردن به نتیجه مطلوب بهترین استراتژی باشد برای رسیدن به آن باشد. کمکی که ایمان داشتن به ورزشکار میکند اینست که شک و شبهه هایی که باعث کند شدن او و تلاش نکردنش می شود را از بین میبرد. اگر دقت کنید بیشتر زندگی همین است، ته قضیه معلوم نیست و باید ایمان داشت به آن میرسیم.
اما همین ایمان، که تا اینجای کار واژه و مفهومی مثبت بود، قرن ها بازیچه دست انسانها برای کنترل و حکومت بر بقیه بود. «ایمان بیاورید که موجودی در اسمانهاست و آن موجود به من اجازه داده بر شما حکومت کنم و هیچ کس حق ندارد به من بگوید بالای چشمم ابرو است» یا «اگر به چیزی که من میگویم -و هیچ سند و مدرکی هم برایش ندارم- ایمان نیاورید به جرم بی ایمانی سرتان را قطع میکنم». هر کسی هم برای این ادعا دلیل و مدرک بخواهد یا کشته میشود یا با مشتی استدلال بی ربط سعی در رفع و رجوع یا شستشوی مغزی کودکان می کنند. جالب اینکه آدمهایی که در جاهای مختلف کره زمین با استفاده از «ایمان» سعی در حکومت بر دیگران دارند چشم ندارند ببینند که در جای دیگر در همین دنیا کسی دیگری با همین کلاهبرداری در حال سیاه کردن مردم منطقه خودش هست. بیخود نیست که پرچم مومنین یا منقش به شمشیر است یا سپر.
هیچ مقوله ای در تاریخ زندگی بشر به اندازه دین از کلمه «ایمان» سو استفاده نکرده و نمیکند.
خلاصه اینکه مواظب باشید به چه چیزی ایمان میاورید و آن ایمان شما را مجبور به چه کارهای میکند.
توی قاب خیس این پنجره ها
عکسی از جمعه غمگین میبینم
چه سیاهه به تنش رخت عزا
تو چشاش ابرای سنگین میبینم
داره از ابر سیاه خون می چکه
جمعهها خون جای بارون می چکه
- فرهاد مهراد
-
برای ما ایرانی ها، و شاید همه آدمهای دنیا، آخرین ساعتهای روز تعطیل آخر هفته ضد حال ترین زمان هفته است. برای ما ایرانی ها جمعه بعد از ظهر و برای خارجی ها عصر روز یکشنبه. اینکه فردا دوباره باید بریم مدرسه یا سر کار ممکن است دلیل اصلی این ضد حال باشد. برای نسل من در سالهای تاریخ اول انقلاب مدرسه میرفتیم قضیه دردناک تر هم بود. ظهر تلویزیون نماز جمعه نشان می داد و بعد از آن هم در آن روزها تنها دلخوشی مردم فیلم سینمایی ساعت دو تلویزیون بود که هم تکراری بود و هم به شدت سانسور شده. ساعت چهار که فیلم تمام میشد و تلویزیون آماده می شد که برنامه فاجعه «گزارش هفتگی» را پخش کند و رسما غبار مرگ روی شهر میپاشیدند.
اما در سالهای نوجوانی عصر جمعه برای شاد ترین و بهترین زمان هفته بود. چرا؟ چون در باشگاه ما روزهای یکشنبه از ساعت سه تا نه شب در سالن اسدی شمیران را باز میکرد تا هر بسکتبالیستی که دلش میخواهد بیاید و زیر نظر مربی بازی کند. اینکه تمرین ان روز همه اش بازی بود و فرصت داشتیم با بچه های باشگاه های دیگر بازی کنیم (و بعضا هم تیمی شویم) فرصتی بود که اگر گلوله هم خورده بودیم انرا از دست نمیدادیم. بعد از بازی هم ساک ورزشی به دوش میزدیم بیرون و از ساندویچی بگیر تا فالوده فروشی را با هر هر و کرکر خنده مان به هم میریختم و نصف شب میرسیدم خانه. من آن عصر جمعه را با هیچ شب عیدی عوض نمیکنم.
حالا حکایت امریکایی هاست. از زمانی که تلویزیون ورزشی بیست و چهار ساعته ابداع شده عصر یکشنبه بطور تخصصی به پخش فوتبال امریکایی اختصاص دارد. برنامه تلویزیونی که صدها میلیون خرجش شده و میلیاردها درآمد دارد. خانواده ها برای عصر یکشنبه شان برنامه ریزی میکنند و سفارش غذا از بیرون سر به فلک میرسد. انهایی که مایه دارتر هستند در منزل اتاقی به برنامه تماشای فوتبال یکشنبه عصر اختصاص میدهند که تلویزیون غول اسا دارد و همه جور اسباب لهو و لهب (میز بیلیارد تا بساط دارت) و شرب خمر و ابزار الات مزه و بال مرغ در ان فراهم است. تماشای فوتبال یکشنبه عصر برای امریکایی ها مثل مراسم سال تحویل ماست، مستقل از فرهنگ و کلاس ادمها همه انرا برگزار می کنند. خداییش ورزش فوتبال امریکایی هم انگار برای تماشای تلویزیونی با گروهی ادم اختراع شده. نیازی نیست مثل بسکتبال همه اش دقت کنی چی شد،چند چند شد،کی چند تا خطا داره، چند ثانیه باقی ماند، چند تا تایم اوت گرفتند. کل زمان فعال بازی چیزی زیر پنج دقیقه است و بقیه اش بازیکنان ها ایستادند همدیگر را نگاه میکنند و تماشاگران هم یک دست به آبجو و یک دست به بال مرغ از فوتبال کیف میکنند. اکشن بازی کلا هفت هشت ثانیه طول میکشد و دوباره چهار پنج دقیقه استراحت. اینجوری بگم که هیچ کسی بخاطر تماشای لحظه حساس فوتبال توی خودش نشاشیده که چون همیشه وقت برای قضای حاجت فراهم است.
وقتی یک برنامه تلویزیونی ورزشی ضایع ترین زمان هفته را به شاد ترین زمان تبدیل میکند طبیعی است که به محبوبترین ورزش بین مردم تبدیل میشود و این فقط و فقط مدیون برنامه ریزی دانشمندان امار (برای تهیه بهترین برنامه پخش ممکن) و شعور مدیران ورزشی و تلویزیونی است. چیزی که ما در ایران هرگز نداشتیم.
همیشه فکر میکردم اگر روزی بیگانه های فضایی به زمین بیایند و بخواهیم یک نوع ورزشکار را به عنوان نمونه عالی ذهنی و بدنی انسان به انها نشان دهی احتمالا بسکتبالیست های ان بی ای (هیکلی هایی شبیه کوای، لبران، بن سینمز) را به انها نشان دهیم. اما وقتی المپیک امسال را تماشا کردم فهمیدم بسکتبالیست های ان بی ای ( و شاید هر رشته دیگری ورزشی) در برابر ورزشکاران رشته ده گانه (از ورزشهای دو و میدانی) هزاران سال نوری از بقیه عقب ترند. اگر قرار باشد انسان به کره مریخ برود و انجا زاد و ولد کند به نظر من فقط باید ورزشکار ده گانه بفرستند تا انسان برتر بوجود بیاید.
حالا این را گفتم تا موضوعی دیگر را باز کن
استفاده از ورزش برای بهبود روابط دیپلماتیک چیز جدیدی نیست. از پینگ پونگ بازان امریکایی در پکن تا کشتی گیران ایرانی در تایم اسکویر نیویورک نمونه های ان کم نیست. اما نمونه های کمی از این حرکات به ظاهر ورزشی و در باطن سیاسی خروجی ورزشی درخشانی داشتند. اینکه ان بی ای توانست پرده اهنین شوروی را بشکند از معدود نمونه هایی است که نتیجه ورزشی ان بسیار مثبت بود.
پرده اهنین به مرز کشورهای بلوک شرق ، بالاخص کشور اتحاد جماهیر شوروی، اطلاق میشد. پس از جنگ جهانی دوم حاکمان کشور شوروی با الحاق کشورهای اروپای شرقی و اسیایی میانه نوعی امپراطوری مدرن را برای خود ساخته بودند که یکی از پایه های اعتقادی ان مبارزه با سرمایه داری و سمبل ان امریکا بود. این بود که چندین دهه ارتباط مردم اتحاد جماهیر شوروی و جهان بطور کامل قطع شده بود. اما در سالهای اخر فروپاشی شوروی میخاییل گورباچف ، رهبر سیاسی این کشور، سیاست باز کردن درها و بازسازی کشور را پیش گرفت.
در همین زمان دیوید استرن، کمیسونر لیگ ان بی ای، که میخواست ان بی ای را جهانی کند به کمک مالک وقت تیم اتلانتا هاکس تد ترنر، موسس شبکه خبری سی ان ان، به سمت شوروی ها کانال زد. استرن و گورباچف توانستند اولین سفر تاریخی یک تیم بسکتبال حرفه ای امریکا را به پشت پرده اهنین برنامه ریزی کنند.
بیست و پنجم جولای هزارو نهصد هشتاد و هشت هواپیمایی ایلوشین حامل تیم اتلانتا هاکس و همراهان در فرودگاهی در گرجستان شوروی فرود امد. هواپیمایی که امریکایی ها اورد نه تنها هواپیمای شخصی نبود بلکه هم مسافر عادی داشت و هم احشام و چارپایان. برنامه این بود که تیم امریکا در محل کمپ تابستانی تیم المپیک شوروی اردو بزند و سه بازی دوستانه در تفلیس، گرجستان دیگری در ویلنوس، لیتوانی و سر اخر در مسکو پایتخت شوروی در برابر تیم ملی این کشور انجام دهد.
در این سفر شوروی ها و اتلانتا هاکس در یک اردو در کنار هم اسکان داده شدند. شوروی ها از شرایط اردو تعجب نکردند اما امریکایی ها از وضعیت اردو شاخ استیل در اورده بودند. برق ساختمان هی میرفت میامد، خوابگاه ها کولر نداشت، پشه بیداد میکرد، اب دوش ها یخ بود و ساختمان محل اسکان به نظر متروکه به نظر میرسد.
بازیکنان میزبان شب ها تلاش میکردند که میهمانانشان را سرگرم کنند اما سطح برنامه های سرگرمی در حد گیتار زدن ساروناس مارچیولونیس و اواز خواندن الکساندر ولکوف برای امریکایی بود. دامنیک ویلکینز، اسطوره هاکس و بهترین بازیکن تیم، به روزنامه های امریکایی گفت که از اولش هم دوست نداشته بره ولی وقتی تد ترنر دستور داد ساکم را برداشتم و سوار هواپیما شدم.
توجه داشته باشید که سطح دشمنی متقابل شوروی ها و امریکایی ها در حدی بود که امریکایی ها در المپیک هشتاد مسکو و شوروی ها در بازی های هشتاد و چهار در لوس انجلس شرکت نکردند. تد ترنر کسی بود بازی های ورزشی سال هشتاد و شش را به نام تورنمت حسن نیت بین این دو کشور برگزار کرد . این مسابقات زمینه ای شد تا در سال هشتاد و هفت بازی های بسکتبال دوستانه ای سه جانبه ای بین تیم میلواکی باکس، ملی شوروی و تیم شهر میلان ایتالیا در میلواکی برگزار شود. اما این اولین بار بود که بازیکنان امریکایی یک تیم ان بی ای وارد خاک شوروی میشدند.
دوبازیکن شوروی سال قبل از این سفر توسط تیمهای ان بی ای درفت شده بود الکساندر ولکوف (هاکس) و ساروناس مارچیولونیس (گلدن استیت) بودند که این دو هم هنوز نتوانسته بودند از پرده اهنین عبور کنند.
اما اولین بازیکن شوروی که توسط امریکایی ها درفت شد ارویداس سابونیس، سنتر لیتوانانیایی این تیم بود که در سال هشتاد و پنج توسط اتلانتا هاکس درفت شد. سابونیس در ان سال بهترین سنتر جهان خارج از ان بی ای شناخته میشد اما چون بیست ساله بود لیگ ان بی ای ان یارکشی را مردود شناخت. در ان سال قانون یارکشی حداقل سن بیست و یک سال بود. سابونیس سال بعد دوباره وارد درفت شد و اینبار توسط پورتلند درفت شد. اما باز هم شوروی اجازه خروج به سابونیس و پیوستن به ان بی ای را نمیداد. اینجا بود ان بی ای قانون «بکش و ترشی بنداز» امروزی را بنا نهاد. طبق این قانون تیم ها وقتی یک تیم ان بی ای بازیکنی را درفت میکند تا زمانی که این بازیکن با تیم قرار داد ببندند حق استفاده از او برای تیم حفظ میشود به همین دلیل تیم ها میتوانند بازیکن را درفت کنند و انها را در تیم های بین المللی ترشی بیندازند تا روزی که بنوانند از انها استفاده کنند.
در کمپ المپیک بیرون شهر در گرجستان امریکایی از بی برنامه گی کف کرده بودند. ولکوف در خاطراتش نوشته که امریکایی ها از او خواستند انها را به نایت کلاب ببرد! ولکوف گفت: اینجا وسط ناکجا اباد نایت کلاب من از کجا بیارم، ولی بزار ببنیم چکار میکنم. ولکوف به چند تا از دوستانش زنگ زد تا برنامه شب نشینی ترتیب بده. دقایقی بعد مامور کا گ ب که مکالمه تلفنی کمپ را شنود میکرد پیداش شد و ولکوف را کنار کشید و گفت: چکار داری میکنی؟ مگه دیوونه شد؟ برو بهشون بگو این چند روز مراسم مذهبی است و اینجا هیچ جایی باز نیست!
وقتی تیم به تفلیس رسید اوضاع بهتر شد. ده هزار نفر برای تماشای مسابقه امدند و هاکس با نتیجه هشتاد و پنج بر هشتاد و چهار شوروی را زد. مادر زازا پچولیا جز تماشاگران بود. این بازی در حالی بود دومینیک ویلکینز که تنهایی به شوروی پرواز کرده بود پروازش را در مسکو از دست داد و دوازده ساعت در فرودگاه خوابید. بعد از بازی تفلیسی ها که میخواستند به تیم هاکس خوش بگذرد انها را به معدن معروف شهرشان بردند و با اسانسور انها را به اعماق زمین، جایی که سگ از گرما پوست میانداختند ، بردند.
قدم بعدی شهر ویلنوس، پایتخت بسکتبال اروپا در لیتوانی بود، بود. در انجا هم اتلانتا در وقت اضافه شوروی ها را بردند. بازی اخر در مسکو بود و بالاخره شوروی ها یقه اتلانتا هاکس را گرفتند و صد و سی و دو به صد و بیست و سه بازی تمام شد. بازی در امریکا زنده پخش شد (کامل این بازی روی یوتیوب هست). ولکوف سی و پنج امتیاز، مارچیولونیس بیست و سه امتیاز.
سپتامبر همان سال تیم شوروی در المپیک سعول مدال طلا را گرفت و این اخرین باری بود که شوروی در المپیک شرکت میکرد. دیوار برلین، سمبل پرده اهنین، یک سال بعد فرو ریخت و کشور شوروی در سال نود یک میلادی از هم پاشید. سابونیس و ماچیولونس که کشورشان از دست دشمن ازاد شده بود در المپیک بعدی با لباس لیتوانی به میدان رفتند. سابونیس، مارچیولونس و ولکوف اولین نسل بازیکنان پشت پرده اهنین بودند که به امریکا رفتند و به لیگ ان بی پیوستند و راه را برای نسل های بعدی بازیکنان روسی و کشورهای بلوک شرق باز کردند.