این داستان واقعیِ دو بسکتبالیست مطرح روزگار ماست. بسکتبالیست اول در محله ای مرفه شهرش به دنیا آمد٫ بسکتبالیست دوم در فقیر نشین ترین محله شهر٫ در خانه ای که دولت در اختیار مادر بی شوهرش گذاشته بود چشم به جهان گشود . پدر و مادر بسکتبالیست اولی هر دو استاد دانشگاه هستند. بسکتبالیست دومی نام و نشانی از پدرش ندارد و مادرش او را به تنهایی بزرگ کرد. بسکتبالیست اولی به همراه برادرش در بهترین باشگاه های شهرشان بسکتبال اموختتد. بسکتبالیست دومی در زمین های اسفالت در همان محله فقیر نشین با این ورزش اشنا شد و در نوجوانی شاهد کشته شدن دوستش در زمین بسکتبال بود۰
بسکتبالیست اول در همیشه در تیم هایش کاپیتانِ تیم بود و مسوولیت رهبری تیم ملی کشورش را بر عهده دارد۰ بسکتبالیست دوم ٫ که بسیاری او را نیمه دیوانه می دانند٫ در رختکن ورزشی باشگاهش همیشه کنیاک نگه میداشت. بسکتبالیست اول٫ انچنان مایه افتخار کشور بود که در المپیک پرچمدار کاروان ورزشی کشورش خواهد بود٫ بسکتبالیست دوم٫ همیشه کسی را به همراه دارد که مواظبش باشد خل بازی های قدیمش دوباره عود نکند۰
بسکتبالیست اول مجموعه ای بی نظیر از جوایز و مدالهای ورزشی اش را از سر عشق و ارادت به مفت خور ترین و پولدار ترین نهاد مذهبی/اقتصادی کشورش ( استان قدس رضوی) هدیه میدهد۰
بسکتبالیست دوم٫ تنها حلقه قهرمانی جهانش را برای کمک به کودکانی که مشکلات ذهنی دارند ٫طی یک برنامه تلویزیونی حراج میکند تا کودکان محله های فقیر نشین مانند او نشوند۰
اینکه یک ورزشکار با مدالهایی که برایشان تلاش کرده چه کند یک تصمیم کاملا شخصی است ولی مجموعه همین تصمیمات و انتخاب های یک فرد است که شخصیت واقعی او را نشان میدهد۰