داستان پیچیده مربی شدن در بسکتبال ما مثل موضوع «اول مرغ بود یا تخم مرغ؟» است . اول مربی بزرگ بوجود میآید بعد بازیکنان بزرگ یا برعکس؟ بارها به این موضوع فکر کردم که چطور بسکتبال ایران میتواند بازیکنان برجسته تربیت کند بی آنکه مربیان برجسته داشته باشه؟ اگر ما مربیان برجسته داریم چرا الان سی سال است در به در به دنبال مربی خارجی هستیم. مربی خارجی چه چیزی در چنته دارد که مربیان ما ندارند. اگر بازیکنانی مثل صمدِِ، حامد ، مهدی و ارسلان ساخته دست مربیان ایرانی هستند، چرا همین مربیان صلاحیت گرداندن تیم ملی را ندارند. اگر هدف از آوردن شخصی مثل ماتیچ اینست که صفا علی کمالیان از او بیاموزد تا سکان مربیگری تیم ملی را بدست بگیرد پس چرا بعد از این همه سال هنوز به ماتیچ حقوق میدهیم. اگر مربی خارجی میدان دیده تر از مربی ایرانی است، اکنون با این همه شرکت در رقابت های آسیایی و جهانی مربیان ما هم میدان دیده شدهاند.
مربیان ایرانی مثل شیرهای هستند که در باغ وحش به دنیا آمدهاند و هیچ وقت معنای زندگی در جنگل را نفهمیدهآند. تا وقتی که شیری در جنگل زندگی نکند همان گربه بی خطر است و از گربه اهلی در حد همان گربه انتظار میرود. مربیان ایرانی همیشه در برابر بازیکنان امتیاز آور تیمشان باج دادهاند و کوتاه آمدهاند. بازیکنی که شانزده سال در تیم ملی بازی میکند و هیچ رقیبی برای خود نمیبیند نه تنها برای بازیکنان دیگر شاخ و شانه میکشد بلکه برای مربیان خودش هم گردن کلفتی میکنند. تجربه نشان داده مربیان ما هم در بسیاری از موارد در برابر این گردن کلفتیها کنار میآیند. در تاریخ بسکتبال ایران موارد نادری رخ داده که بازیکن امتیاز آور به دلایل اخلاقی روی نیمکت قرارگیرد. آیا اکنون در ایران مربیی هست که بداند با بازیکنی که تیم ملی را مِلک پدر خود میداند چگونه باید برخورد کرد؟
مشکل دومی که مربیان ایرانی با آن روبرو هستند ظرفیت محدود فرهنگ ما برای جذب فرهنگ بسکتبال غرب و درک برتری جویی سالم است. مربیان ما نمیدانند که چگونه به بازیکنشان بیاموزند که از حس برتری جویی خود، بی آنکه غره شود، برای بهتر شدنش سود جوید. دریچه ما به فرهنگ بسکتبال آمریکاِ، مهد بسکتبال دنیا، با کلاسهای کوتاه بین المللی آنهم از زبان معلمان اروپایی است. این معلمان اروپایی همانهایی هستند که بازیکنان خود را برای تربیت شدن به مدارس آماده سازی آمریکا میفرستند. تازه آن دسته مربیانی که به مطالب درسی و فیلم های بسکتبال آمریکا دسترسی دارند تنها لایهای نازک از این فرهنگ ناشناس را درک میکنند. مربیگری بسکتبال چیزی نیست که با دیدن فیلم مایک شیشفسکی و خواندن چند جزوه (بعضا تجاریِ) تیمهای حرفهای یا دانشگاهی بیاموزیم. مربیگری بسکتبال رابطه استاد- شاگردی میطلبد. برای مربی شدن باید کنار دست مربیان بزرگ خاک سالن های بسکتبال را خورد. مربیان اروپایی، هر چند هم که افراد وظیفه شناسی باشند اما کسانی نیستند که از ور دست آنها نشستن چیزی عاید مربی ایرانی شود. اگر خلاف این بود فدراسیون بسکتبال سکان سرمربیگری تیم ملی بزرگسالان را به دست هم وطنان میسپرد. کلاسهای فیبا، دوره ها کوتاه مدت در اروپا و مربی خارجی (که او هم پس از مدتی در قالطاق بازی را از ما بهتر میشود) به ما نمیآموزد چگونه با شنیدن «ف» به «فرحزاد» برویم. نمونه این درک نصف و نیمه از فرهنگ امریکا اینست ما در ایران شنیدهایم که باید به مربیان جوان بها داد و جوان گرایی کرد. در تلویزیون دیده ایم که اریک اسپولسترا، جوان نحیف چهل سالهای (چهل سال برای مربیگری هنوز جوان است) سکان سرمربیگری میامی هیت را به دست دارد. ما هم سینه چاک میکنیم که آهای ملت باید جوان گرایی کرد. باید به جوان ها میدان داد. آما اصلا نمیدانیم که این جوان باید چه خصوصیتی داشته باشد. چون حوصله یا سواد نداشتیم که در مورد گذشته این مربی جوان تحقیق کنیم، اصلا نمیدانیم که این جوان به اندازه ده مربی سالخورده تجربه دارد. نمیدانستیم که او از شش سالگی، که پدرش در تیم تریل بلیزرز کارمیکرده، در سالن های ان بی ای پرسه زده و حوله بازیکنان حرفه ای را جمع کرده و حرف زدن با آنها را آموخته است. از بیست سالگی در کنار بزرگترین مربی بسکتبال جهانِ، پت رایلی، مثل یک پادو کار کرده . نمیدانستیم که او سیزده سال است که روزی ده ساعت فیلم بسکتبال نگاه کرده است. خبر نداشتیم که ده سال باتیم های بسکتبال حرفه ای به سفر رفته است و هر انچه آموختنی بوده را مثل اسفنجی در مغزش جذب کرده است. این جوان به تنهایی به اندازه تمام اعضای فدراسیون بسکتبال ایران، کمیته داوری و کمیته مربیان ما بازی بسکتبال دیده است. بیش از زمانی که با مادرش گذرانده باشد با پت رایلی وقت صرف کرده است. اینگونه است که مربی برجسته تربیت میشود. مربیی که شایسته هدایت نخبه ترین بازیکنان جهان است۰
در برکه حقیری که به شوره زار میریزد، کسی شاه ماهی صید نمیکند۰