اگر در ورزش موفقیت کسب کرده باشید یا اصولا در زندگی به چیزی که به رسیدن به ان برای همه راحت نیست رسیده باشد با مفهوم «زحمت کشیدن» آشنا هستید. در فرهنگ ما زحمت کشیدن را با عرق جبین ریختن، خون دل خوردن، سختی کشیدن و چیزهایی شبیه مترادف میدانند. اما سوال اینجاست که آدم عاقل مگه مالیخولیا دارد که خون دل بخورد، سختی بکشد؟ بله میگویند بخاطر هدف باید سختی کشید و خون دل خورد. ولی یک چیز را هیچ وقت به شما نمیگویند: کسی که خون دل میخوره، عرق میریزه و سختی میکشه از این چیزی که به نظر خون دل و عرق جبین میاد خوشش میاد!
اگر کاری که برای رسیدن به هدفتان میکنید، حتی اگر از دید دیگران مصیبت کشیدن باشد، باعث کیف کردن شما نباشد سخت کار کردن به هیچ وجه ادامه دادنی نیست. اینکه یک آدم عاقل وسط دود و گازوئیل و ترافیک شش تا تاکسی و مینی بوس عوض کند تا از شرق یا غرب تهران به شمال تهران برود تا دو ساعت در یک سالن که بیشتر شبیه مستراح عمومی است تمرین کند از نظر هر آدم عاقلی مصیبت کشیدن و خون دل خوردن است و ادامه دادنی نیست. اما از نظر من که عاشق بسکتبال بودم شدید هم کیف داشت. اینکه سه کتاب ترجمه کنید که کسی آن را نمینخواند (با استاندارد قابل قبول من و الا با استاندارد تیراژ کتاب در ایران کتابهایی که پارسال ترجمه کردم شدید طرفدار داشت) به نظر از بیرون ممکن است سختی کشیدن و عرق ریختن باشد ولی خدای بسکتبال را شاهد میگیرم ذره ای برای من زحمت نداشت، چون من از لحظه لحظه ای که وقت گذاشتم کیف کردم. اگر این کار برای زجر به همراه داشت عمرا سراغش نمی رفتم.
اگر فکر میکنید زحمتی که برای رسیدن به هدفتان میکشید به شما زیاد از حد فشار میاورد یا عاشق نیستید یا چیزی باعث شده از مسیر زندگیتان لذت نبرید. به جای پیدا کردن راه راحت تر سعی کنید ریشه عاشق نبودن و لذت نبردن تان را پیدا کنید.
درامد ناشی از بلیط فروشی به تماشاگران برای تماشای بازی های ان بی ای یکی از منابع مهم درآمد تیم های بسکتبال ان بی ای است و تیم ها انرژی و دقت بسیاری زیاد برای بازاریابی، تعیین قیمت صحیح و ارایه بلیط به طرفداران صرف می کنند. استادیوم های استاندارد ان بی ای بین شانزده تا بیست هزار نفر جا دارد . استادیوم تیم شیکاگو بولز بیشترین تماشاگر و استادیوم نیواورلینز کمترین جای نشستن را دارد.
برای شرح ماجرا این قضیه را به چند پاراگراف تقسیم می کن
ایغورها کی هستند؟ ایغورها مردمان ترک تبار (ربطی به ترکیه نداره) سرزمین های اسیایی مرکزی هستند که در خیلی جاهای دنیا در جمله ترکمنستان، قزاقستان، ترکیه، اوزبکستان، قرقیزستان و چین زندگی می کنند. از شانس بد این مردمان دوازده میلیون نفرشان از آنها در سرزمین هایی زندگی می کنند که اکنون داخل چین در منطقه ای به نام سین کیانگ قرارگرفته. اویغورها مسلمان سنی هستند.
چرا چین اینها را یقه کرده؟ چین به بهانه مبارزه با بنیاد گرایی اسلامی یقه این مردم را گرفته و با روشهای مختلف تلاش می کند انها را از مسلمانی و ایین تبارشان فاصله بدهد. دقیقا همان کاری که استرالیا، کانادا و امریکا قرن های پیش با سرخپوستان کرد و امروز انرا جنایت یا نسل کشی مینامند. چین از طریق ارسال مردان و زنان ایغور به اردوگاه های کار اجباری و باز اموزی و کنترل ثانیه به ثانیه این مردم تلاش می کند هویت این تبار را از انها گرفته و انها را شبیه بقیه مردم چین کند. دولت چین حتی به روشهای قرون وسطایی کنترل جمعیت و مقطوع النسل کردن این مسلمان روی اورده.
ماجرای نایکی و برده داری چیه؟ یکی روشهای نابود کردن این مردم که از سوی دولت چین انجام شده ارسال اجباری مردان و زنان اویغور به کارخانه های مختلف صنعتی در این کشور است. کارخانه ها بطور اجباری باید از این کارگران استفاده کنند. طبیعتا در این میان تولید کنندگان لوازم و پوشاک ورزشی که در چین فعالیت می کنند بالجبار برای حضور در چین باید از این کارگران استفاده کنند. بعضی از این شرکتها حتی لزوما چینی نیستند یا حتی بعضی از انها پوشاک ورزشی را تولید نمی کنند بلکه مواد اولیه و قطعاتی که در پوشاک ورزشی استفاده می شود را می سازند هستند. مثلا یک شرکت کره ای که ابر کف کفش نایکی را تولید می کند در چین قرارداد دارد و طبق قانون چین باید از کارگران اویغور (که به اجبار باید کار کنند) باید استفاده کند. بعضی از این کارخانه ها هم محصولات نهایی خارجی نظیر کفش را مونتاژ می کنند.
بقیه مارکها چی؟ این قضیه لزوما محدود به نایکی نیست. تمام کالاهای ورزشی و غیر ورزشی در چین همین است. اگر دولت کارخانه را مجبور کند که کارگر ایغور بگیرد کارخانه مجبور است قبول کند . هیچ بعید نیست همین مارک پیک که تامین کننده لباس تیم ملی (ام القرای اسلام) توسط مسلمان اویغور که بر خلاف میل شان به طور اجباری کار میکنند تولید شده باشد. یا حتی ادیداس، لی نینگ، اندر ارمر و مارکها دیگر.
خوب حالا تکلیف چیه؟ اگر یک مارک خارجی به این نوع سیاست چین اعتراض کند خیلی راحت تولید و فروش محصولاتش در این کشور ممنوع می شود. سیستم علی اصغری چین که معرف حضور همه هست. حتی اگر شرکتی ریسک کند و بازار تولید و فروش چین را از دست بدهد چون این کارخانه ها محصولات مختلفی را تولید میکنند به کارشان ادامه می دهند. حالا نایکی نشد، ادیداش تولید میکنند، ادیداس نشد میزنن توی اندر ارمر، نشد میزنن توی مارک اتنا و لی نینگ...نشد اعدام دست جمعی. نهایتا دولت با فشار بر کارخانه ها و تامین کننده گان لباس های ورزشی انها را مجبور میکند در راستای سیاست نابود کردن تبار اویغور در این کشور حرکت کنند.
وقتی کلمه تجلیل را میشنویم اتوماتیک به یاد مراسم ختم و نماز میت میافتیم. هر وقت صحبت از تجلیل یک ورزشکار یا مربی است بلافاصله اولین سوال که «ای بابا چطوری مرد؟ اونم کرونا گرفت؟» چرا که تجلیل از نام یک ورزشکار هنگامی رخ میدهد که او مرده است.
وقتی شخصی، سازمانی یا دولتی و حکومتی از طریق برگزاری رویدادهای ورزشی، تامین مالی تیم ها و لیگ ها شناخته شده یا حتی شرکت در رویدادهای ب المللی سعی در بهبود تصویر جهانی خود و کسب و اعتبار و مشروعیت سیاسی یا اقتصادی دارد این حرکت ورزش شویی نامدارد.
به اندازه کافی نمونه آماری برای این فرضیه وجود دارد که «کودکانی که در خانواده های ورزشی به دنیا میایند شانس بیشتری برای قهرمانی از کودکان دیگر دارند». اما وقتی این فرضیه مطرح میشود اولین چیزی که ممکن است به فکر برسد برتری مادرزادی و وراثت ژنتیکی است. اگر چه ممکن است ژنتیک هم موثر باشد (نظیر ورزش بسکتبال) اما وراثت همه چیز نیست. شاید حتی عامل فرعی باشد.
چرا؟
پنی اولکسیک، شناگر بیست و یک ساله، پر افتخارترین ورزشکار تاریخ کانادا در المپیک است. او در ریو چهار مدال و در توکیو دو مدال گرفت. پنی فرزند پنجم یک خانواده تورنتویی است. پدرش در آمریکا بسکتبالیست بود،مادرش هم قهرمان شنای کشور اسکاتلند بود و رکورد دار این کشور. برادر بزرگ او در لیگ هاکی ان اچ ال بازی میکند و خواهر بزرگش قهرمان دانشگاه در رشته قایقرانی است. برادر دیگر پنی هم هاکی باز است.
کودکی که در این خانواده به دنیا میاید مزایای ورزشی مهمتری نسبت به ژنتیک دارد که بعضی از آنها به شرح زیر است:
- در خانواده ورزشکار بچه برای ورزشکار شدن نباید پدر و مادرش را توجیه کند و نیازی نیست برای ورزش کردن با خانواده بجنگد. در این خانواده ورزش بخشی اثبات شده و شاید اجباری از رشد و تربیت هر کودک است.
- بچه اخر بودن در یک خانواده ورزشی به این معنی است که از همان خردسالی ورزشکار برای هر کاری با حریف قدرتر از خودش روبرو شود. از گرگم به هوا گرفته تا دویدن سر کوچه برای رسیدن به ماشین بستنی فروش با شخصی رقابت میکند که از او قوی تری، سریعتر و بزرگتر است. رقابت کردن در ضمیر ناخوداگاه این کودک نهادینه میشود.
- خانواده ای که مادر قهرمان و برادر ورزشکار حرفه ایست سطح انتظار خروجی ورزش اش از اعضای خانواده بسیار بالاتر از یک خانواده عادی است. اینگونه است که هدف ورزشی کودک از همان ابتدا بسیار بالا تعیین میشود.
- خانواده ورزشکار میداند چگونه از نظر روحی با تلاطم و مشکلات ورزشی یک کودک و نوجوان کنار بیاید. خانواده ورزشی میداند با منیت کودک وقتی قهرمان میشود و با افسردگی او هنگامی که شکست می خورد چطور رفتار کند تا پایه ای برای موفقیت های بعدی او شود.
- خانواده ورزشی، خصوصا وقتی مادر در همان ورزش باشد، میتواند به درستی تشخیص دهد کودک از لحاظ ذهنی و چهار چوب فیزیکی مناسب چه نوع ورزش است و تمرکز را از همان ابتدا روی یک ورزش می گذارند.
- خانواده ورزشکار بسیار دقیق تر و به موقع نقاط ضعف یک کودک و نوجوان ورزشکار را تشخیص میدهد.
- در خانواده ای که مادر یا پدر ورزشکار است مراحل اموزشی و تمرینی و ریزه کاری هایی فنی بالارفتن (در چه مسابقه ای شرکت کنیم، با کی صحبت کنیم، کجا لابی کنیم) از همان ابتدا برای کودک روشن است. در خانواده غیر ورزشی پدر و مادر هم خودشان از طریق سعی و خطا باید بیاموزند که کدام روش تمرینی، کدام باشگاه، کدام مربی برای موفقیت کودک بهتر است. بی اطلاعی پدر و مادر در این مرحله میتواند به قیمت از بین رفتن شانس کودک برای موفقیت های بعدی تمام شود.
به نظر من این فاکتور ها بسیار مهمتر از توارث و ژنتیک خالص است. مطمنم بهترین ژنتیک خالی را به حال خودش رها کنید هیچی نمی شود اما اگر کودکی که ژنتیک معمولی دارد را همه این مولفه را بدهید بی شک موفق خواهد شد.
یانیس دیشب قهرمان ان بی ای شد و فهرست افتخارات تکمیل شد. ال استار، کاپیتان ال استار، ام وی پی فصل عادی (دوبار)، بازیکن دفاعی سال، قهرمان و ب ارزش ترین بازیکن فینال. کسی را نمیشناسم که یانیس را دوست نداشته باشد. اما علاقه ما به یانیس بیشتر از اینکه بخاطر بازی او باشد بخاطر داستان زندگی اوست. داستان کودکی که ده دوازده سال پیش در خیابان دستفروشی میکرد اکنون قهرمان جهان است. این داستان قلب هر شنونده ای را گرم میکند. چرا؟ چون به ما نشان میدهد در دنیا عدالت وجود دارد، به ما نشان میدهد اگر تلاش کنی بالا میروی، مهم نیست از کجا آمدی. توهم «عدالت» در کار دنیا دقیقا همان چیزی است که همه به دنبال شواهد آن هستیم تا آرامش بگیریم. توهم اینکه موقعیت موفقیت در دنیا برای همه به صورت عادلانه وجود دارد، اینکه کار دنیا حساب و کتاب دارد و مسیر برای همه باز است داروی مخدری است که همه به آن نیاز داریم.
ولی واقعیت چیز دیگری است. در کار دنیا عدالتی وجود ندارد. زندگی مجموعه ای از رویدادهای اتفاقی است که در بسیاری از آنها ما نقشی نداریم ولی آنها مسیر زندگی ما را تعیین میکنند. موفقیت و عدم موفقیت (با استاندارد فعلی) ما توسط این رویدادهای تعریف میشود. اینکه خروجی این رویداد اتفاقی چه تاثیری روی مسیر ما میگذارد و ما چگونه با آن تغییر روبرو میشویم تعیین کننده رویداد اتفاقی بعدی است. تنها تاثیر ما اینست که رویداد اتفاقی بعدی در زندگی ما چه باشد.
اگر یانیس به جای متولد شدن در یونان در ایران متولد شده بود، اگر یانیس در کشوری رشد کرده بود جنگ داخلی بود (محل تولد پدرش)، اگر یانیس در هفده سالگی توسط امریکای ها دیده نشده بود، اگر یانیس در نوزده سالگی ده سانت رشد نمیکرد، اگر برادر بزرگ یانیس همراه او نبود، اگر امسال همه ابر ستاره های لیگ مصدوم نشده بودند، اگر پای دورنت دو سانت روی خط سه امتیازی نبود.... همه این «اگر» که یانیس که در آن هیچ تاثیری نداشت مسیر زندگی این جوان را تعیین کرد و به اینجا رسیدیم که اکنون در مورد قهرمانی این جوان یونانی صحبتی در میان نبود.
اما در همین دنیای بی حساب و کتاب و تصادفی یک چیز قطعی است و آنهم در اختیار ماست، اگر تلاش نکنیم هیچ کدام از این رویدادهای اتفاقی در رسیدن ما به موفقیت موثر نخواهد بود. اگر خودمان را در مسیر رویدادهایی که بطور بالقوه خروجی مثبت دارند قرار ندهیم هیچ اتفاقی که منجر به موفقیت شود برای ما رخ نمیدهد. دنیا عادل نیست اما میتوان با بند بازی بین طناب های اتفاق به سمت موفقیت حرکت کرد. زندگی بازی کردن با درصدها و احتمالات است.
خبر حرفه ای شدن سازمان ورزش دانشجوی امریکا (بزرگترین سازمان ورزش دانشجوی جهان) در هیاهوی المپیک، جام فوتبال در اروپا و فینال بسکتبال و هاک گم شد. در صد و بیست سال گذشته طبق قانون دانشجویان ورزشکار در دانشگاه های امریکا حق نداشتند از شهرت، محبوبیت و ورزش کردنشان پول دربیاورند. این در حالی بود که دانشگاه ها حق داشتند از این بازیکنان مجانی (البنه بورسیه تحصیلی به انها اعطا میشود) میلیارد ها درامد کسب کنند. اکنون با تصویب قانون در مجالس دولت امریکا هر ورزشکار دانشجو حق دارد از ورزش کردنش بطور شخصی کسب درامد کند. با اینکه دانشگاه هنوز پولی به بازیکن نمیدهد اما خودش حق دارد از مسیر های مختلف کسب درامد کند. راه های کسب درامد دانشجویان به شکل زیر است:
- عقد قرارداد کفش و لباس
- شرکت در تبلیغات
- درامد های ناشی از شبکه های اجتماعی
- درآمد ناشی از بازی های کامپیوتری و کالاهای رسانه ای دیگر
تصور کنید اولیویا دان، ژیمناست دانشگاهی امریکا، که سه و نیم میلیون فالوور تویتر و میلیونها اینستاگرم دارد و تا امروز حق نداشت یک پاپاسی از این لشکر فالور پول دربیاورد اکنون چه کوهی از قرارداد و پول به سمتش روانه میشود. تصور کنید اگر این قانون زمان حضور زایان ویلیامسون در دانشگاه بود چه اتفاقی برای حساب بانکی این جوان میافتاد. پیش بینی میکنم این تغییر در قوانین کسب درامد باعث رشد ورزش هایی بشود که تا امروز میلیاردر شدن ورزشکاران آن برای ما قابل تصور نبود. بزودی ژینماست و تیروکمان کش میلیاردر هم خواهیم داشت.
بازیکن اول: دویست تا شوت میزنه، خودش ریباند میکنه، عشقی، حال میکنه، گل شدن یا نشدنش را نمی شمرد
بازیکن دوم: دویست تا شوت میزنه، دوستش براش ریباند میکنه، گل شدن یا نشدن را حساب میکنه، هر بیست تا شوت دوستش در مورد فرم شوتش بهش فیدبک میده، بازیکن بر اساس فیدبک شوتش بیست تای بعدی را تصحیح میکنه، صد تای اول را بدون دویدن و صد تای بعدی را با لمس خط وسط زمین و برگشتن به نقطه شوت اجرا میکند
کدام تمرین باعث پیشرفت واقعی میشود؟
تکرار یک مهارت ، حتی برای مدت های طولانی، تضمین کننده تخصص در ان مهارت نیست. چرا که هنگامی که به سطحی قابل قبول میرسید از انجا فقط همان سطح کیفی اجرای فن را بطور اتوماتیک اجرا میکنید. پس از ان مرحله بهبودی محسوس مشاهده نمیشود. این سطح اصطلاحا به مرحله «مهارت در حد رفع رجوع نیاز اولیه» است. این سطح برزخی است که بسیاری از نو اموزان بسکتبال پس از اموختن مهارتی در ان گیر میکنند و تا بالاترین مرحله های عمر ورزشی شان بهبود محسوسی نمی یابند.
راه عبور از این برزخ مهارتی و شکستن قالب روزمرگی «تمرین حساب شده» است.
تمرین حساب شده نوعی تمرین سیستماتیک و هدف مند است. تمرین های پیش پا افتاده عموما تکرار بدون چالش و تمرکز یک حرکت یا یک فن است اما تمرین حساب شده متمرکز روی بهبود یک مهارت خاص است و در هر فاز چالش ان افزایش میبابد. در تمرین حساب شده اصل کند به تند (ابتدا اهسته شروع کنیم و کم کم سرعت را افزایش دهیم) شروع میشود. تمرین حساب شده نیاز به فیدبک دارد. اینکه شخص دومی یا خود فرد تمرین کننده با استفاده از ابزار بتواند حرکات و اجرای فنون را هنگام تمرین مرور کند و انرا در حین تمرین تصحیح کند مهم است. تکرار یک حرکت اشتباه تمرین عاقلانه ای نیست.
شش مرحله کاربردی برای تمرین حساب شده به شرح زیر است
اول: انگیزه مند شوید: تمرین کردن و تمرکز طولانی روی یک چیز کار ساده ای نیست
دوم: برای میزان پیشرفت اهداف مشخص، قابل اندازه گیری و واقعی تعیین کنید.
سوم : چارچوب اسایش تان را بشکنید، کارهایی را انجام دهید که ناخوداگاه تمایلی به انجام ان نداشتید
چهارم: ثابت قدم و سرسخت باشید، همین که قضیه برایتان سخت شد وا ندهید
پنجم: فیدبک بگیرید،حتی اگر پذیرفتن ان برایتان سخت و دردناک باشد
ششم: به خودتان استراحت بدهید و اجازه ترمیم بدنی و ذهنی بدهید
بهترین منبع برای آمارهای فردی و تیمی تاریخ لیگ
www.basketball-reference.com
بهترین منبع برای امارهای پیشرفته
www.cleaningtheglass.com
بهترین منبع برای اطلاعات در مورد قرارداد بازیکنان و تیم ها
www.spotrac.com
بهترین منبع برای اطلاعات داوری
https://official.nba.com/rulebook/
گزارش ارزیابی داوری در دو دقیقه اخر بازی
https://official.nba.com/2019-20-nba-officiating-last-two-minute-reports/
بهترین منبع برای گزارش های تحلیلی بر اساس فرایندهای اماری
https://fivethirtyeight.com/sports/
بهترین منبع خبری برای ان بی ای
twitter account : @wojespn
تنها راهی که یک مربی برای یافتن نقطه ضعف دفاع تیم مقابل دارد اینست که تاکتیک های مختلف حمله ای را در بازی با ان تیم اجرا کند و نهایتا در عمل ضعف حریف را پیدا کند. این چیزی است که در پلی اف های ان بی ای زیاد میبینم و به ان «تنظیمات» میگویند. بیشتر این مواقع تنظیمات تاکتیکی هزینه سنگینی دارد. شکست یک یا دو بازی در پلی اف یا شکست یک سری در پلی اف هزینه یافتن این تنظیمات است.
اما اگر راهی پیدا شود که بدون این هزینه مربی بتواند تاکتیک های مختلف حمله ای اش را در برابر تفکرات دفاعی مربی بیازماید و انقدر انرا گزینه های مختلف را تکرار کند تا نقطه صغف تیم مقابل را پیدا کند تحول عظیمی در بسکتبال رخ خواهد داد.
این رویایی بود که محققات دانشگاه کورنل انرا به واقعیت پیویند دادند. محققان این دانشگاه با استفاده از داده های اماری واقعی رفتار و حرکت تیم ها - شامل حرکت بازیکنان در زمین که توسط دوربین های نصب شده در سالن های ان بی ای به دست امد- در چند فصل گذشته ان بی ای و پردازش ان ها توسط هوش و مصنوعی از طریق یادگیری ماشین روشی اختراع کردند که مربی میتواند رفتار حرکتی بازیکنان دفاع را در برابر هر نوع تاکتیک حمله ای بسنجند. در این . . ویدیو ببنید چگونه مربی با ترسیم تاکتیک حمله از کامپیوتر میخواهد عکس العمل دفاعی تیم مقابل را بر اساس داده های حقیقی باز سازی کند.
استفاده از هوش مصنوعی و الگوریتم های یادگیری ماشین در لیگ ان بی ای اهسته اهسته به یکی از ابزار های کلیدی تبدیل میشود شاید به روزی نزدیک شویم که مربی تاکتیکی تیم ها کسی جز یک الگوریتم کامپیوتری نباید
استفاده از ورزش برای بهبود روابط دیپلماتیک چیز جدیدی نیست. از پینگ پونگ بازان امریکایی در پکن تا کشتی گیران ایرانی در تایم اسکویر نیویورک نمونه های ان کم نیست. اما نمونه های کمی از این حرکات به ظاهر ورزشی و در باطن سیاسی خروجی ورزشی درخشانی داشتند. اینکه ان بی ای توانست پرده اهنین شوروی را بشکند از معدود نمونه هایی است که نتیجه ورزشی ان بسیار مثبت بود.
پرده اهنین به مرز کشورهای بلوک شرق ، بالاخص کشور اتحاد جماهیر شوروی، اطلاق میشد. پس از جنگ جهانی دوم حاکمان کشور شوروی با الحاق کشورهای اروپای شرقی و اسیایی میانه نوعی امپراطوری مدرن را برای خود ساخته بودند که یکی از پایه های اعتقادی ان مبارزه با سرمایه داری و سمبل ان امریکا بود. این بود که چندین دهه ارتباط مردم اتحاد جماهیر شوروی و جهان بطور کامل قطع شده بود. اما در سالهای اخر فروپاشی شوروی میخاییل گورباچف ، رهبر سیاسی این کشور، سیاست باز کردن درها و بازسازی کشور را پیش گرفت.
در همین زمان دیوید استرن، کمیسونر لیگ ان بی ای، که میخواست ان بی ای را جهانی کند به کمک مالک وقت تیم اتلانتا هاکس تد ترنر، موسس شبکه خبری سی ان ان، به سمت شوروی ها کانال زد. استرن و گورباچف توانستند اولین سفر تاریخی یک تیم بسکتبال حرفه ای امریکا را به پشت پرده اهنین برنامه ریزی کنند.
بیست و پنجم جولای هزارو نهصد هشتاد و هشت هواپیمایی ایلوشین حامل تیم اتلانتا هاکس و همراهان در فرودگاهی در گرجستان شوروی فرود امد. هواپیمایی که امریکایی ها اورد نه تنها هواپیمای شخصی نبود بلکه هم مسافر عادی داشت و هم احشام و چارپایان. برنامه این بود که تیم امریکا در محل کمپ تابستانی تیم المپیک شوروی اردو بزند و سه بازی دوستانه در تفلیس، گرجستان دیگری در ویلنوس، لیتوانی و سر اخر در مسکو پایتخت شوروی در برابر تیم ملی این کشور انجام دهد.
در این سفر شوروی ها و اتلانتا هاکس در یک اردو در کنار هم اسکان داده شدند. شوروی ها از شرایط اردو تعجب نکردند اما امریکایی ها از وضعیت اردو شاخ استیل در اورده بودند. برق ساختمان هی میرفت میامد، خوابگاه ها کولر نداشت، پشه بیداد میکرد، اب دوش ها یخ بود و ساختمان محل اسکان به نظر متروکه به نظر میرسد.
بازیکنان میزبان شب ها تلاش میکردند که میهمانانشان را سرگرم کنند اما سطح برنامه های سرگرمی در حد گیتار زدن ساروناس مارچیولونیس و اواز خواندن الکساندر ولکوف برای امریکایی بود. دامنیک ویلکینز، اسطوره هاکس و بهترین بازیکن تیم، به روزنامه های امریکایی گفت که از اولش هم دوست نداشته بره ولی وقتی تد ترنر دستور داد ساکم را برداشتم و سوار هواپیما شدم.
توجه داشته باشید که سطح دشمنی متقابل شوروی ها و امریکایی ها در حدی بود که امریکایی ها در المپیک هشتاد مسکو و شوروی ها در بازی های هشتاد و چهار در لوس انجلس شرکت نکردند. تد ترنر کسی بود بازی های ورزشی سال هشتاد و شش را به نام تورنمت حسن نیت بین این دو کشور برگزار کرد . این مسابقات زمینه ای شد تا در سال هشتاد و هفت بازی های بسکتبال دوستانه ای سه جانبه ای بین تیم میلواکی باکس، ملی شوروی و تیم شهر میلان ایتالیا در میلواکی برگزار شود. اما این اولین بار بود که بازیکنان امریکایی یک تیم ان بی ای وارد خاک شوروی میشدند.
دوبازیکن شوروی سال قبل از این سفر توسط تیمهای ان بی ای درفت شده بود الکساندر ولکوف (هاکس) و ساروناس مارچیولونیس (گلدن استیت) بودند که این دو هم هنوز نتوانسته بودند از پرده اهنین عبور کنند.
اما اولین بازیکن شوروی که توسط امریکایی ها درفت شد ارویداس سابونیس، سنتر لیتوانانیایی این تیم بود که در سال هشتاد و پنج توسط اتلانتا هاکس درفت شد. سابونیس در ان سال بهترین سنتر جهان خارج از ان بی ای شناخته میشد اما چون بیست ساله بود لیگ ان بی ای ان یارکشی را مردود شناخت. در ان سال قانون یارکشی حداقل سن بیست و یک سال بود. سابونیس سال بعد دوباره وارد درفت شد و اینبار توسط پورتلند درفت شد. اما باز هم شوروی اجازه خروج به سابونیس و پیوستن به ان بی ای را نمیداد. اینجا بود ان بی ای قانون «بکش و ترشی بنداز» امروزی را بنا نهاد. طبق این قانون تیم ها وقتی یک تیم ان بی ای بازیکنی را درفت میکند تا زمانی که این بازیکن با تیم قرار داد ببندند حق استفاده از او برای تیم حفظ میشود به همین دلیل تیم ها میتوانند بازیکن را درفت کنند و انها را در تیم های بین المللی ترشی بیندازند تا روزی که بنوانند از انها استفاده کنند.
در کمپ المپیک بیرون شهر در گرجستان امریکایی از بی برنامه گی کف کرده بودند. ولکوف در خاطراتش نوشته که امریکایی ها از او خواستند انها را به نایت کلاب ببرد! ولکوف گفت: اینجا وسط ناکجا اباد نایت کلاب من از کجا بیارم، ولی بزار ببنیم چکار میکنم. ولکوف به چند تا از دوستانش زنگ زد تا برنامه شب نشینی ترتیب بده. دقایقی بعد مامور کا گ ب که مکالمه تلفنی کمپ را شنود میکرد پیداش شد و ولکوف را کنار کشید و گفت: چکار داری میکنی؟ مگه دیوونه شد؟ برو بهشون بگو این چند روز مراسم مذهبی است و اینجا هیچ جایی باز نیست!
وقتی تیم به تفلیس رسید اوضاع بهتر شد. ده هزار نفر برای تماشای مسابقه امدند و هاکس با نتیجه هشتاد و پنج بر هشتاد و چهار شوروی را زد. مادر زازا پچولیا جز تماشاگران بود. این بازی در حالی بود دومینیک ویلکینز که تنهایی به شوروی پرواز کرده بود پروازش را در مسکو از دست داد و دوازده ساعت در فرودگاه خوابید. بعد از بازی تفلیسی ها که میخواستند به تیم هاکس خوش بگذرد انها را به معدن معروف شهرشان بردند و با اسانسور انها را به اعماق زمین، جایی که سگ از گرما پوست میانداختند ، بردند.
قدم بعدی شهر ویلنوس، پایتخت بسکتبال اروپا در لیتوانی بود، بود. در انجا هم اتلانتا در وقت اضافه شوروی ها را بردند. بازی اخر در مسکو بود و بالاخره شوروی ها یقه اتلانتا هاکس را گرفتند و صد و سی و دو به صد و بیست و سه بازی تمام شد. بازی در امریکا زنده پخش شد (کامل این بازی روی یوتیوب هست). ولکوف سی و پنج امتیاز، مارچیولونیس بیست و سه امتیاز.
سپتامبر همان سال تیم شوروی در المپیک سعول مدال طلا را گرفت و این اخرین باری بود که شوروی در المپیک شرکت میکرد. دیوار برلین، سمبل پرده اهنین، یک سال بعد فرو ریخت و کشور شوروی در سال نود یک میلادی از هم پاشید. سابونیس و ماچیولونس که کشورشان از دست دشمن ازاد شده بود در المپیک بعدی با لباس لیتوانی به میدان رفتند. سابونیس، مارچیولونس و ولکوف اولین نسل بازیکنان پشت پرده اهنین بودند که به امریکا رفتند و به لیگ ان بی پیوستند و راه را برای نسل های بعدی بازیکنان روسی و کشورهای بلوک شرق باز کردند.
بسکتبال ان بی ای در اواسط دهه هشتاد وضع خوبی نداشت. بسیاری از شبکه های تلویزیونی حاضر نبودند زمان مهمی به پخش مسابقات بسکتبال اختصاص دهنده، پول انچنانی در پخش تلویزیونی نبود، مصرف کوکایین در بین بازیکنان بیداد میکرد، بسیاری از مردم امریکا انرا لیگ کاکا سیاه ها میدانستند، خارج از امریکا ان بی ای تقریبا شناخته شده نبود و نهایتا بسکتبال دانشگاهی رقابت های بسکتبال شماره یک امریکا بود.
در فوریه سال هشتاد و چهار دیوید استرن کمسیونر لیگ شد. دیوید استرن باید مشکل کاهش تماشاگر و تحلیل رفتن درامد لیگ را حل میکرد. برای حل این مشکل دو راهکار برگزید. راهکار اول تغییر روش بازاریابی و تبلیغ ان بی ای و راهکار دوم جهانی کردن ان بی ای. هوشمندی او جایی خودش را بیشتر نشان داد که فهمید تقویت راهکار اول باعث قوت راهکار دوم میشود.
دیوید استرن متوجه شد ورزش بسکتبال ورزش ستاره هاست ، هر چقدر هم که لیگ روی تبلیغات برای مارک تجاری تیم ها هزینه کند، انگونه که لیگ فوتبال امریکایی میکند، نهایتا این بازیکن است که برای تیم قهرمانی به همراه میاورد و طرفدران به ستاره ها دل میبدند. تا قبل از استرن تبلیغ و بازاریابی ان بی ای شبیه بازاریابی بسکتبال دانشگاهی بود. تمرکز روی طرفداری از تیم بود نه بازیکنان تیم. دانشگاه ها از وابستگی طرفداران به تیم و دانشگاه استفاده میکردند. مثلا فارغ التحصیلان یک دانشگاه خاص تا اخر عمر طرفدار تیم بسکتبال ان دانشگاه بودن و حتی بچه های انها و نوه های انها این طرفداری را به ارث میبردند. همینطور از نزدیکی جغرافیایی محل زندگی طرفداران به دانشگاه به عنوان عاملی برای وابسته کردن طرفداران استفاده میشد. اما تیم های ان بی ای ، خصوصا تیم هایی که با ادغام لیگ ای بی ای و ان بی ای به لیگ پیوسته بودند در شهر های کوچک بودند و طرفدار انچنانی به خود جذب نمیکردند.
استرن قبل استخدام در لیگ از سال شصت و شش میلادی به عنوان وکیل برای ان بی ای کار میکرد و مسول پرونده بسیار مهم «اسکار رابرتسون بر علیه لیگ ان بی ای» بود. نتیجه این پرونده تغییر کلیدی مسیر لیگ ایجاد مفهوم «بازیکن ازاد» شد. در همان جا بود که استرن فهمید این که بازیکنان حق دارند پس از خاتمه قرارداد تیم را ترک کنند و میدانست که انها طرفداران را با خود به تیم بعدی خواهند برد. این پدیده برای همیشه نوع نگرش به بازاریابی بسکتبال را در امریکا عوض میکند. مردم به خاطر ستاره ها طرفدار تیم میشوند چند سال با او خوش هستند و به تیمشان افتخار میکنند، بلیط بازی ها را میخرند، بابت کالاهای مربوط به تیم پول میدهند اما در پایان قرارداد وقتی ان ستاره از تیم به تیم دیگری رفت این طرفداران هستند که با احساس میکنند جا مانده اند. انگار بخاطر ملاقات فرد مهمی به یک مهمانی رفتید، ان فرد را ملاقات کردید، خوش گذراندید، حالا ان فرد رفته ولی شما مجبور هستید در ان مهمانی بمانید.
این بود که استرن در سال هزارو نهصد هشتاد و چهار سیاست تمرکز بازاریابی بر مارک تجاری تیم ها را به تمرکز بازیابی و تبلیغات روی ستاره ها تغییر داد. او همچنین درک کرد که شرکت های کفش بسکتبال چه نقش مهمی در شخصی کردند رابطه ستاره های ان بی ای با طرفداران دارند به خاطر همین رابطه لیگ را با شرکت های تولید کفش نزدیک تر کرد.
در ان روزها بهترین ابرستاره لیگ به لحاظ ارزش بازاریابی مجیک جانسون و لری برد بود. کریم عبدالجبار در سالهای اخر افول بازیگری اش بود و داکتر جی هم شخصیتی شسته رفته نبود که بتوان او را به عنوان الگو به مردم فروخت. ان بی ای شروع به اگهی کردن روی این دو ستاره و خصوصا تقابل مجیک و برد شد. اگهی های سالهای هشتاد و پنج تا هشتاد و شش دیدنی ترین نمونه های این تلاش است. کمپانی کفش کانور، که در ان روزها از مهمترین کفش بسکتبال فروش ها بود، تبلیغات کفش جدیدش کانورس وپن با حضور مجیک جانسون و لری برد روی انتن تلویزیون برد که مثل توپ صدا کرد.
اما شانس بزرگ دیوید استرن بازیکن جوانی بود که از دانشگاه کارولینای شمالی در تیم شیکاگو بولز درفت شده بود. این بازیکن جوان سبک بازی دیدنی داشت و در همان سال اول هدف شرکت تازه وارد نایکی قرار گرفت. همه چیز این بازیکن جوان متفاوت بود. بازی اش ترکیبی از حرکات اکروباتیک جولیوس اروینگ، عطش پیروزی و رقابت طلبی در حد لری برد و از همه مهمتر شبیه کریم عبدالجبار و ویلت چمبرلین هیولا نبود. ابعاد بدنی این جوان به حدی بود که جوانان بسکتبال دوست میتوانستند خودشان را در قالب او ببنید. این بود که مایکل جوردن به اولین ابر ستاره تبلیغاتی لیگ تبدیل شد. ماشین تبلیغاتی کمپانی نایکی با تبلیغ « حتما بخاطر کفش هایش است» سرو صدای فراوانی به پای کرد و بعدا هم در سالهایی که جوردن به اولین قهرمانی رسید با تبلیغ «مثل مایک باشیم» کار را به اوج رساند.
اما طالع دیوید استرن هنگامی به اوج رسید که مایکل جوردن در سال نود یک میلادی بالاخره قهرمان شد. نام جوردن اکنون در امریکا به اندازه خود ان بی ای معروف بود. حالا نوبت تسخیر جهان و پیاده سازی راهکار دوم بود.
قبل از دوران دیوید استرن تعداد بازیکنان خارجی در لیگ بسیار کم بود. استرن میدانستند کلید علاقه خارجی ها به ان بی ای داشتن بازیکنانی از کشورشان و پخش تلویزیون بازی های در ان کشور است.اما تیم ها بازیکنان خارجی را نمیخواستند و مربیان شناخت چندانی از بسکتبال خارج از امریکا نداشتند .
دیوید استرن توانست در اخرین سالهای فروپاشی شوروی ان بی ای را بطور زنده از تلویزیون دولتی ان کشور پخش کند. در سال هشتاد و نه توانست کمیته جهانی المپیک را راضی کند محدودیت حضور حرفه ای ها در المپیک را بردارد. همچنین در همان سال ان بی ای شریک تجاری فدراسیون بسکتبال امریکا شد . چیزی که در ان سال جامعه بسکتبال ان بی ای را تکان داد توافق حضور ساروناس مارچیولونیس و الکساندر ولکوف از شوروی در ان بی ای بود. این دوبازیکن اولین بازیکن ان بی ای بودند که از پشت پرده اهنین به امریکا امدند. فعالیت های بین المللی ان بی ای در دهه نود سرعت بیشتری گرفت. موارد چون جذب بازیکنهای خارجی بیشتر، برقرار کلینک های مربیگری ان بی ای در اروپا و تاسیس دفاتر اقمار مهمترین کار استرن بود. انفجار شهرت بسکتبال ان بی ای در خارج از امریکا هنگامی رخ داد که در سال نود و دو تیم رویایی شماره یک با شرکت اسطوره های مایکل جوردن، مجیک جانسون، لری برد، کارل ملون و چارلز بارکلی و دیگران در المپیک بارسلون چشم ها را خیره کردند.
از ان تاریخ به بعد محبوبیت لیگ ان بی ای ، که اکنون به خاطر ستاره هایش محبوب بود نه بخاطر تیم هایش، سال به سال بیشتر شد. بازیکنان بین المللی بیشتری از هفت قاره جهان به لیگ امدند. پخش زنده بین المللی به مدد اینترنت میسر شد و درامد لیگ انچنان زیاد شد که بسیار از لیگ های معتبر فوتبال جهان به ان قبطه میخورند.
حکایت شده پی جی تاکر بازیکن هیوستن دو هزارو دویست جفت کفش ورزشی دارد. سال گذشته او دویست هزار دلار خرج فشن جات کفش ورزشی اش کرد. هفته گذشته تاکر سفارش داد برایش یک جفت نایکی ایر جوردن دو بدوزند که از جنس چرم بکار رفته در کابین رولزوریس کالنن او باشد! ایا میدانستید این مقدار مایه تیله ای که پی جی تاکر و دیگر بازیکنان ان بی ای خرج میکند مدیون اسکار رابرتسون است؟
اسکار رابرتسون یکی از اسطورهای بسکتبال ان بی ای است. او بین سالهای شصت تا هفتاد و چهار میلادی در ان بی ای بازی کرد. یکبار قهرمان شد یکبار ام وی پی دوازده بار ال استار و اولین بشری است که توانست در یک فصل متوسط تریپل دابل کند. اما همه این دستاوردهای داخل زمین رابرتسون - معروف به اوی کبیر (د بیگ او)- با انچه بیرون از زمین کسب کرد قابل قیاس نیست.
در گذشته در ان بی ای رسم این بود که وقتی بازیکنی از دانشگاه به تیمی درفت میشد تا اخر عمر ان بازیکن حق قرارداد بستن با او متعلق به همان تیمی بود که او را درفت کرده! چیزی به نام بازیکن ازاد نا محدود مثل امروز وجود نداشت. تیم ها از یک بازیکن تا جایی که دلشان میخواست استفاده میکردند، هر چقدر دلشان میخواست به او پول میدانند و اگر بازیکن از مقدار پولش راضی نبود او را مثل تفاله بیرون می انداختند چون هیچ تیمی حق عقد قرارداد با او را نداشت از ان بی ای بیرون میرفت. اگر تیمی بازیکنی را به تیم دیگر میفرستاد حق استفاده از ان بازیکن تا اخر عمر به تیم دیگر منتقل میشد و دوباره همین وضع. تیم ها با بازیکنان مثل برده برخورد میکردند. در دهه چهل و پنجاه بسیاری از بازیکنان ان بی ای برای خرج روزمره شغل دوم داشتند. اسکار رابرتسون که از این وضع کلافه بود در سال هفتاد ان بی ای را به دادگاه عالی امریکا کشید و این لیگ را به متهم به شکستن قانون ضد تراست کرد. قانون ضد تراست یکی از مهمترین قوانین تجاری در امریکاست. اسکار رابرتسون ادعا کرد تیم های ان بی ای به عنوان کسب و کارهای مستقل و لیگ به عنوان یک تراست متشکل از این کسب و کارها دست به یکی کردند تا رقابت در بازار کسب بازیکن را از بین ببرند و بهای بازیکنان را بطور مصنوعی پایین نگهدارند. دعوای قانونی رابرتسون با لیگ ان بی ای شش سال طول کشید و نهایتا دادگاه عالی امریکا در سال هفتاد و شش به نفع رابرتسون رای داد و ان بی ای را مجبور به ایجاد قانون بازیکن ازاد یا فری اجنسی کرد. طبق این قانون پس از گذشت دوران مشخصی هر بازیکن که در تیمی درفت شده است بازیکن ازاد تلقی میشود و با هر قیمتی که دلش بخواهد میتواند به هر تیمی که دلش بخواهد برود. پیروزی قانونی رابرتسون در فصل بعد از اعلام این حکم باعث افزایش هفتاد درصد متوسط دستمزد در ان بی ای شد و از انجا سیر صعودی گذاشت. تیم ها برای رقابت جهت کسب بازیکنان خوب قیمت های پیشنهادی را بالا و بالا تر بردند و اینگونه شد که اکنون بازیکنان ان بی ای مثل شاهان و سلاطین زندگی مجلل دارند.
غم انگیز ماجرا این بود که دوران بازیگری رابرتسون دو سال قبل از رای دادگاه خاتمه یافت و خود او هرگز از مزایای شکایتش سود نبرد. پس از رای دادگاه به نفع رابرتسون مالکان سفید پوست تیم های ان بی ای و کمسیونر ان بی ای از او کینه به دل گرفتند و او را بایکوت کردند. با اینکه رابرتسون که یکی از بزرگترین بازیکنان تاریخ است هرگز به عنوان مربی یا مدیر هیچ تیمی در لیگ راه داده نشد. رابرتسون در سال هزارو نهصد هشتاد به تالار مشاهیر پیوست که خاری در چشم مالکان ان بی ای شد. تا امروز ان بی ای از این کینه توزی و تبعیض از رابرتسون عذر خواهی نکرد.
چندی پیش در محفلی دوستانه با پدر و مادری اشنا شدم که پسر جوان اول دبیرستانی داشتند. پسر جوان بسیار اراسته، مودب و هنرمند بود. در محفل پیانو زد و کف و خون حضار درامد. مادر میگفت شاگرد اول کلاس هم هست. همه به مادر و پدر برای تربیت چنین جوان که هم درس خوان است و هم هنرمند تبریک گفتند و طبیعتا چون محفل ایرانی بود عده هم حسادت کردند و زیر لبی «حالا فکر کرده چه گهیه» گفتند.
یکی دو ساعت بعد، پس از چند لیوان مشروبات الکلی، درد دل پدر برای من باز شد که روی دیگری از زندگی این جوان اول دبیرستانی را نشان میداد. پدر گفت: چون پسرم شاگرد اول کلاس (در کلاس هشتم) بود و هنرمند فرستادیمش دبیرستان استعداد های درخشان. چند هفته ای نگذشت که دیدم نمره های پسرم روز به روز خرابتر و روحیه اش روز به روز درب و داغون تر میشود. کار به جایی رسید که گفت اصلا نمیخواهم برم مدرسه! رفتم مدرسه گفتم چه بلایی سر بچه من اوردین؟مشاور مدرسه گفت: اتفاقی که برای بچه شما افتاده چیز جدیدی نیست. فرزند شما در زندگی تا بحال با چنین سطحی از رقابت روبرو نشده و به قول قدیمی ها زیرش زاییده. بعد مشاور به یکی از بچه های مدرسه داشت با یکی از معلم های توی دفتر حرف میزد اشاره کرد. گفت : پسر شما شاگرد اول مدرسه اش بود و پیانو میزد، درسته؟ حالا این جوون را ببنید. اسمش راجیش است. او همکلاس پسر شماست. او هم شاگرد اول مدرسه اش بود. عضو ارکستر فیلارمونیک دانش اموزی استان است و چهار ساز را بطور تخصصی مینوازد. قهرمان تنیس شمال تورنتو است، در مجله ورزشی تنیس مقاله مینویسد و دو تا اپلیکشن برای ایفون نوشته که سالی ده هزار دلار فروش داره. پسر شما قراره با این جوون رقابت کنه. تازه راجیش یک بچه معمولی در کلاس پسر شماست، از اینها هجده تا دیگه توی ان کلاس هست.
پدر ته لیوانش را سر کشید و با اندوه گفت: پسرم همیشه هر جا بوده بهترین بوده و الان توی این کلاس در حد تنبل ته کلاسی شده و احساس میکنه نسبت به بقیه هیچی نیست. سطح امتحانات بالاتره و سطح بچه ها انقدر بالاست که پسرم قاط زده. هیچ وقت تجربه این را نداشته که با چنین شرایطی رقابت کنه. با چند تا روان شناس حرف زدم و تصمیم گرفتم از مدرسه برش دارم بیارمش مدرسه عادی.
دیروز که بحث «حدادی بهتر است یا یاو مینگ» دوستانی نبود امکانات در ایران را دلیل فاصله بین او و یاوو مینگ مطرح کردند. این دوستان به تفاوت سطح رقابتی که حامد حداددی و مینگ را از هم جدا میکرد توجه نکردند. حدادی در ایران تقریبا بدون هیچ رقابتی بزرگ شد . شک دارم در بسکتبال ایران هیچ بازیکنی با شرایط فیزیکی حامد حدادی وجود داشته (تمام بازیکنان بالای دومتر و پانزده سانتی که من میشناسم سلامت نبودند) وجود داشت که کار حامد را برای سنتر شماره یک تیم ملی شدن سخت کرده بود. اما یاوو مینگ در کشور یک میلیارد و خورده ای مجبور بود با حداقل چهل میلیون بسکتبالیست دیگر رقابت کند. فکر میکنید در چین چند بازیکن در ابعداد یاوو مینگ وجود داشت؟ که یکی میشود یاوو مینگ. حامد حدادی این امکان را داشت که با سعید فتحی ماه ها بصورت تخصصی در اردوی ملی کار کند. کدام بازیکن دیگر در ابعاد حامد چنین امکاناتی داشت. حتی بعد از رفتن او به ان بی ای سطح مسولیت مینگ در هیوستن با سطح مسولیت حامد در ممفیس و جاهای دیگر قابل مقایسه نبود. مینگ هر سال با نظیر شکیل اونیل سرو کله میزد و نوزده امتیاز میاورد. اگر مصدومیت عمر ورزشی اش را کوتاه نکرده بود شاید نامش در تاریخ هیوستن کنار اسطوره ای چون حکیم اورده میشود. جان کلام این پست این است که در ایران امکان کم است اما به یاد داشته باشید سطح رقابت بحدی پایین است که یکهویی دیدی بازیکنی با سه روز تمرین در هفته توانست از تیم ملی سر دربیاورد. وجود امکانات به معنی بالا رفتن سطح رقابت میشود و سطح رقابت بالاتر چالشی است ب که خیلی از بازیکنانی که از نظر ذهنی سرسخت نیستند را به کنار میزند.